هیجلغتنامه دهخداهیج . [ ج ِ ] (ع صوت ) زجری است مر ناقه را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مبنی بر کسر است . (از اقرب الموارد).
هیجلغتنامه دهخداهیج . [ هََ ] (ع ص ) (یوم ...) روز باد یا ابر یا باران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روز کشش و کارزار. (منتهی الارب ). جنگ و این به نام مصدر نامیده شده است . (اقرب الموارد). || (اِ) غبار. (غیاث اللغات ) (نصاب ). و هیج به معنی گرد و غبار ظاهراً درست نیست . (یادداشت مر
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
تنظیمگر الکترونیکی دریچة گازelectronic throttle control, ETC, ETC systemواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سامانة تنظیم دریچة گاز که در آن بهجای سیم گاز از نشانک الکترونیکی ارسالشده از پدال گاز و یک عملگر الکترومکانیکی استفاده میشود
پیشنذرex-votoواژههای مصوب فرهنگستانپیشکشی آیینی به یک قدیس یا ایزد که بهشرط اجابت یک خواسته یا سپاسگزاری از موهبتی یا بهعنوان نشانهای از ایمان تقدیم میشود
هیجالغتنامه دهخداهیجا. [ هََ ] (ع اِ) کارزار. (دهار) (غیاث اللغات ) (السامی ) (مهذب الاسماء). جنگ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پیکار. حرب . (اقرب الموارد). نبرد. معرکه : به هیجا که گردد دلاور بودبه رزم اندرش ده برابر بود. فردوسی .م
هیجانلغتنامه دهخداهیجان . [ هََ ی َ ] (ع مص ) هیج . هیاج . برانگیخته شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). انگیخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || برانگیختن . (اقرب الموارد). رجوع به هیج و هیاج شود. || (اِمص ) جوش . جوشش . شور. (یادداشت مرحوم دهخدا).<br
هیجبوسلغتنامه دهخداهیجبوس . [ هََ ج َ ] (ع ص ) مرد دراز گول و درشت خوی شتاب زده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هیجدهلغتنامه دهخداهیجده . [ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) هجده . هژده . هیژده . یکی از اعداد. ثمانیةعشر. عدد پس از هفده و پیش از نوزده .
هیجالغتنامه دهخداهیجا. [ هََ ] (ع اِ) کارزار. (دهار) (غیاث اللغات ) (السامی ) (مهذب الاسماء). جنگ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پیکار. حرب . (اقرب الموارد). نبرد. معرکه : به هیجا که گردد دلاور بودبه رزم اندرش ده برابر بود. فردوسی .م
هیجانلغتنامه دهخداهیجان . [ هََ ی َ ] (ع مص ) هیج . هیاج . برانگیخته شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). انگیخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || برانگیختن . (اقرب الموارد). رجوع به هیج و هیاج شود. || (اِمص ) جوش . جوشش . شور. (یادداشت مرحوم دهخدا).<br
هیجبوسلغتنامه دهخداهیجبوس . [ هََ ج َ ] (ع ص ) مرد دراز گول و درشت خوی شتاب زده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هیجدهلغتنامه دهخداهیجده . [ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) هجده . هژده . هیژده . یکی از اعداد. ثمانیةعشر. عدد پس از هفده و پیش از نوزده .
دستاهیجلغتنامه دهخدادستاهیج . [ دَ ] (اِ مرکب ) این کلمه درذیل تجارب الامم (چ مصر ص 205)، در شرح رؤیای القادر باﷲ از قول او آمده است که «فرأیت دستاهیج قنطرة عظیمة» و محشی آن کتاب نوشته که به معنی درابزین (یعنی دارآفزین ) است به معنی نرده . دکتر فیاض در تعلیقات
مارماهیجلغتنامه دهخدامارماهیج . (معرب ، اِ مرکب ) مارماهی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). معرب مارماهی است و ظاهراً آن غیر جِرّی ّ و جِرّیث است چنانکه در حدیث آمده است : جمیع السمک حلال غیر الجریث و المارماهیج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مارماهی شود.
متهیجلغتنامه دهخدامتهیج . [ م ُ ت َ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ) برانگیخته گردنده و جنبنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) . || گرد و خاک برانگیخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تهیج شود.
کوهیجلغتنامه دهخداکوهیج . (اِ) به معنی کوهج است که آلوی کوهی باشد، و به عربی زعرور خوانند. (برهان ). زالزالک ، که به تازی زعرور گویند. (ناظم الاطباء). کوهج . کویج . کویژ. کوهیک (کوهی ). آلوی کوهی . زعرور. (فرهنگ فارسی معین ).