ازناورلغتنامه دهخداازناور. [ ] (گرجی ، ص ) بقول کاترُمِرمردی بسیار شجاع و پهلوان : گرجیان را خوش آمد وآن روز تا شبانگاه کروفری می کردند از طرفین ، آخرالامر از ازناوران دلاور یکی پیش آمد و سلطان ، منکروار:ز لشکر برون تاخت برسان شیربه پیش هجیر اندر آمد دلیر.(جا
حزنآورفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندوهزا، حزنآلود، حزنآمیز، حزنانگیز، حزین، غمبار، غمناک، محزون، حزنافزا، غمانگیز، غمافزا، غمفزا، اندوهبار ≠ نشاطآور، شادیانگیز، شادیافزا، فرحانگیز، مسرتبخش ۲. دلخراش، سوزناک