وابستهلغتنامه دهخداوابسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مربوط. متعلق . موقوف . منحصر. منسوب و ملازم . (آنندراج ). ج ، وابستگان . || در سفارتخانه ها به درجه ای از مأمورین سیاسی اطلاق میشود. و وقتی این کلمه با مضاف الیه استعمال شود معنی آن فرق خواهد کرد مثل و
وابستهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است؛ مرتبط.۲. (اسم) خویش؛ نزدیک؛ فامیل.۳. نیازمند؛ بسته: زندگی او وابسته به آن قرص بود.
وابستهدیکشنری فارسی به انگلیسیallied, ancillary, attaché, bound, contingent, correlative, dependent, germane, pertinent, relative, relevant, secondary, ster _, vassal
وابستهفرهنگ فارسی معین(بَ تِ) (ص مف .) 1 - مربوط ، منسوب . 2 - خویشاوند. 3 - مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه . ؛ ~ بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند.
همدوسی فازیphase coherenceواژههای مصوب فرهنگستاننوعی همدوسی که در آن اختلاف فاز میان دو یا چند موج وابسته به زمان نیست
جهانشعاعworld radiusواژههای مصوب فرهنگستانتابع وابسته به زمان در متریک رابرتسون ـ واکر که مقیاس طولهاست و در حال حاضر افزایشی است و نشان میدهد که عالم در حال انبساط است
نمایش هایزنبرگHeisenberg representationواژههای مصوب فرهنگستانشیوۀ توصیف هر سامانۀ کوانتومی که در آن حالتهای دینامیکی با تابع موج مانا و کمیتهای فیزیکی با عملگرهای وابسته به زمان نمایش ارائه میشود
جذب دیالکتریکیdielectric absorptionواژههای مصوب فرهنگستاناُفت انرژی در محیط دیالکتریکی درحالتیکه در معرض میدان الکتریکی وابسته به زمان قرار میگیرد متـ . پسماند دیالکتریکی dielectric hysteresis
پرگماتیستواژهنامه آزادواژه پراگماتیسم مشتق ازلفظ یونانی (pragma) و به معنی عمل است. این واژه اول بار توسط چالرز ساندرزپیرس (Charles sanders pierce ) ، منطقی دان آمریکائی به کار برده شد. مقصود او از به کاربردن این واژه، روشی برای حل کردن و ارزشیابی مسائل عقلی بود. اما به تدریج معنای پراگماتیسم تغییر کرد. اکنون، پراگما
وابستهلغتنامه دهخداوابسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مربوط. متعلق . موقوف . منحصر. منسوب و ملازم . (آنندراج ). ج ، وابستگان . || در سفارتخانه ها به درجه ای از مأمورین سیاسی اطلاق میشود. و وقتی این کلمه با مضاف الیه استعمال شود معنی آن فرق خواهد کرد مثل و
وابستهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است؛ مرتبط.۲. (اسم) خویش؛ نزدیک؛ فامیل.۳. نیازمند؛ بسته: زندگی او وابسته به آن قرص بود.
وابستهدیکشنری فارسی به انگلیسیallied, ancillary, attaché, bound, contingent, correlative, dependent, germane, pertinent, relative, relevant, secondary, ster _, vassal
وابستهفرهنگ فارسی معین(بَ تِ) (ص مف .) 1 - مربوط ، منسوب . 2 - خویشاوند. 3 - مأمور دولتی که سفارت آن دولت در کشور دیگر وظایفی را انجام دهد، اتاشه . ؛ ~ بازرگانی مأمور دولتی که در سفارت آن دولت در کشور دیگر به امور بازرگانی رسیدگی کند.
وابستهلغتنامه دهخداوابسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مربوط. متعلق . موقوف . منحصر. منسوب و ملازم . (آنندراج ). ج ، وابستگان . || در سفارتخانه ها به درجه ای از مأمورین سیاسی اطلاق میشود. و وقتی این کلمه با مضاف الیه استعمال شود معنی آن فرق خواهد کرد مثل و
وابستهفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنچه مربوط و متعلق به چیز دیگر است؛ مرتبط.۲. (اسم) خویش؛ نزدیک؛ فامیل.۳. نیازمند؛ بسته: زندگی او وابسته به آن قرص بود.
دستگاه فرماندهی وابستهsecondary controller, slave controllerواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه فرماندهی چراغ راهنمایی در سامانة هماهنگشده که از فرمانهای دستگاه فرماندهی اصلی پیروی میکند اختـ . دفو
دولت وابستهdependent stateواژههای مصوب فرهنگستاندولتی که در موارد مهم سیاستگذاری مطیع دولت دیگری است
ایستگاه پخش وابستهnetwork affiliated station, affiliate, affiliated stationواژههای مصوب فرهنگستانایستگاه پخش تلویزیونی که به موجب عقد قرارداد با شبکههای اصلی ملزم میشود تا بخشی از پخش هفتگی خود را به برنامهها و آگهیهای آنها اختصاص دهد