واجدلغتنامه دهخداواجد. [ ج ِ ] (ع ص ) دارا. دارنده . || یابنده . (ناظم الاطباء). مقابل فاقد : هم ملک هم عقل حق را واجدی هر دوآدم را معین و ساجدی . (مثنوی ).|| محب . || قادر. یقال انا واجد للشی ٔ؛ یعنی قادر. (اقرب الموارد) (المنجد).
وازذلغتنامه دهخداوازذ. [ زَ ] (اِخ ) و آن را ویزذ نیز گویند. از قرای سمرقند است . (از معجم البلدان ). و رجوع به لباب الانساب و انساب سمعانی شود.
humanizesدیکشنری انگلیسی به فارسیانسانیت، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن، نرم کردن
humanizedدیکشنری انگلیسی به فارسیانسانی، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن، نرم کردن
humanizingدیکشنری انگلیسی به فارسیانسانی، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن، نرم کردن
humanizeدیکشنری انگلیسی به فارسیانسانی، انسانی کردن، انسان شدن، واجد صفات انسانی شدن، با مروت کردن، نرم کردن
انسدیکشنری عربی به فارسیفراموش کردن , فراموشي , صرفنظر کردن , غفلت , انساني کردن , انسان شدن , واجد صفات انساني شدن , با مروت کردن , نرم کردن , محفوظات را فراموش کردن , از ياد بردن
واجدلغتنامه دهخداواجد. [ ج ِ ] (ع ص ) دارا. دارنده . || یابنده . (ناظم الاطباء). مقابل فاقد : هم ملک هم عقل حق را واجدی هر دوآدم را معین و ساجدی . (مثنوی ).|| محب . || قادر. یقال انا واجد للشی ٔ؛ یعنی قادر. (اقرب الموارد) (المنجد).
واجدفرهنگ نامها(تلفظ: vājed) (عربی) دارنده ، دارا ؛ (در تصوف) آن که در حال وجد است ؛ از نامها و صفات خداوند .
داود النواجدلغتنامه دهخداداود النواجد. [ وو دُن ْ ن َ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به العقد الفرید ج 3 ص 166 شود.
واجدلغتنامه دهخداواجد. [ ج ِ ] (ع ص ) دارا. دارنده . || یابنده . (ناظم الاطباء). مقابل فاقد : هم ملک هم عقل حق را واجدی هر دوآدم را معین و ساجدی . (مثنوی ).|| محب . || قادر. یقال انا واجد للشی ٔ؛ یعنی قادر. (اقرب الموارد) (المنجد).
نواجدلغتنامه دهخدانواجد. [ ن َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ ناجده . رجوع به ناجدة شود. || گوشتی که به روی آن خطهای دراز از چربی باشد. (ناظم الاطباء). طرائق الحشم . (اقرب الموارد). || پاره های پنبه ٔ به هم چسبیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تواجدلغتنامه دهخداتواجد. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) جُستن و یافتن . (آنندراج ). || وجد خواستن به تکلف . اظهار وجد کردن بدون بودن آن . (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد).
تواجدفرهنگ فارسی عمید۱. (تصوف) طلب یا اظهار وجد کردن از روی تکلف.۲. [قدیمی] اظهار وجد و شادمانی کردن؛ شور و وجد کردن.