واديدیکشنری عربی به فارسیدربند , تنگه , دره باريک وتنگ , گلو , حلق , دره تنگ , گلوگاه , ابکند , شکم , گدار , پر خوردن , زياد تپاندن , با حرص و ولع خوردن , پر خوري کردن , پر خوري , دره تنگ و عميق , داراي دره تنگ کردن , دره , وادي , ميانکوه , گودي , شيار
وادیلغتنامه دهخداوادی . (اِخ )نام جد ابوصالح سعداﷲبن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی . وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمدبن ناصر و ابوبکر محمدبن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هَ . ق . بود. (لباب الانساب ص <span class
وادیلغتنامه دهخداوادی . (ع ص ) سائل . جاری . روان . صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح . || (اِ) گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را. دره . (از اقرب الموارد)(معجم البلدان ). گشادگی میان د
واضیلغتنامه دهخداواضی ٔ. [ ض ِءْ ] (ع ص ) پاکیزه . (از اقرب الموارد). پاکیزه روی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکو.ماهو بواضی ٔ؛ یعنی او پاکیزه نیست . (منتهی الارب ).
وادیلغتنامه دهخداوادی . (اِخ ) عمربن داودبن زاذان غلام عثمان بن عفان که معروف به عمربن الوادی المغنی و از مهندسان روزگار ولیدبن یزیدبن عبدالملک بود. (معجم البلدان ).
وادیلغتنامه دهخداوادی . (اِخ )نام جد ابوصالح سعداﷲبن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی . وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمدبن ناصر و ابوبکر محمدبن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هَ . ق . بود. (لباب الانساب ص <span class
وادیلغتنامه دهخداوادی . (ع ص ) سائل . جاری . روان . صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح . || (اِ) گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را. دره . (از اقرب الموارد)(معجم البلدان ). گشادگی میان د
وادیجلغتنامه دهخداوادیج . (اِ) چفت و چوب بندی که تاک انگور را بر بالای آن اندازند. (برهان ). واکیج . چفته . چفته بندی . داربست . چفته و داربست که عرب آن را عریش گوید. (از منتهی الارب ). چفته و چوب بندی که تاک انگور بر بالای آن اندازند. (ناظم الاطباء). چفتی باشد که انگور بر بالای آن اندازند. (آ
وادیخلغتنامه دهخداوادیخ . (اِ) وادخ و آن جایی از درخت تاک است که خوشه ٔ انگور از آن میروید. (ناظم الاطباء). و رجوع به وادخ و وادیج شود.
ثادقلغتنامه دهخداثادق . [ دِ ] (ع ص ) سحاب ثادِق ؛ ابر ریزان . || وادی ثادِق ؛ وادی سائل . وادی سیلناک .