وارونگر رهبندیimpedance inverterواژههای مصوب فرهنگستانمداری که رهبندی ورودی آن در هنگام اتصال به بار با وارون رهبندی آن متناظر باشد
گوهرنگارلغتنامه دهخداگوهرنگار. [ گ َ / گُو هََ ن ِ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ گوهر. || (ن مف مرکب ) به گوهر نگارشده . گوهرآگین . مرصع. (بهار عجم ) مزین به گوهر. گوهرنشانده . (آنندراج ) : ز زرین و سیمین گوهرنگارز دینار و از گوهر شاهوار.
ویرانگردیکشنری فارسی به انگلیسیbane, baneful, destroyer, destructive, devastator, killing, fateful, pernicious, pest, ruinous, Vandal, wasting