واریةلغتنامه دهخداواریة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث واری . رجوع به واری شود. || (اِ) بیماری در شش . (ناظم الاطباء). بیماری است در شش و از لفظ رئة نیست . (منتهی الارب ). بیماری است در ریه . این کلمه از لفظ رئه نیست چه رئه مهموزالعین است . (از اقرب الموارد).
پیوارهلغتنامه دهخداپیواره . [ پی رَ ] (ص ، اِ) غریب و تنها. بیواره ، و این درست تر است . (آنندراج ).
چوپارهلغتنامه دهخداچوپاره . [ رَ ] (اِ مرکب ) ظرفی است چوبی مانند سینی که برای صاف کردن برنج از شلتوک و غیره استفاده می کنند و آن را بوسیله ٔ چرخهای آبی از چوب یک تکه درست می کنند. (یادداشت مؤلف ).
گوارهلغتنامه دهخداگواره . [ گ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گهواره است ، و به عربی مهد خوانند. (برهان ) : ای پیرهنت گواره ٔ گل رویت گل سرگواره ٔ گل . سیداحمد مشهدی .|| گله ٔ گاو. (برهان ). در خراسان ن
گوپارهلغتنامه دهخداگوپاره . [ گ َ / گُو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رمه ٔ گاو و خر. (لغت فرس ص 467). گله ٔ گاومیش . (رشیدی ) : وای از آن آوا که گر گوپاره زآنجا بگذردبفک
گویارهلغتنامه دهخداگویاره . [ گ َ / گُو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گاویاره . گله ٔ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود.
حواریةلغتنامه دهخداحواریة. [ ح َ ری ی َ ] (ع اِ) مؤنث حواری . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حواری شود. || حضریة. (از اقرب الموارد).
اسواریةلغتنامه دهخدااسواریة. [ اَس ْ ری ی َ / اُس ْ ری ی َ ] (اِخ ) یکی از قرای اصفهان و گروهی از علماء و محدثین بدان نسبت دارند. (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ). رجوع به اسوار شود.