واسطیلغتنامه دهخداواسطی . [ س ِ ] (اِخ ) احمدبن علی واسطی مکنی به ابوعبداﷲ منسوب به واسط مرزآباد است . وی از محدثان بود. (از لباب الانساب ).
واسطیلغتنامه دهخداواسطی . [ س ِ ] (اِخ ) تقی الدین بن عبدالمحسن الواسطی مکنی به ابوالفرج الانصاری متولد به سال 670 و متوفی به سال 744. او راست تریاق المحبین فی طبقات خرقةالمشایخ الرفاعیین که به سال 1
واسطیلغتنامه دهخداواسطی . [ س ِ ] (اِخ ) سعیدبن ابی سعید مسلم بن ثابت الواسطی محدث . وی از مردم خراسان و مقیم واسط الرقة بود. (از لباب الانساب ).
واستادنلغتنامه دهخداواستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، ایستادن . بازایستادن . بر پای ماندن .
واستانلغتنامه دهخداواستان . (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری که در 32 هزارگزی جنوب ساری و 2 هزارگزی مغرب راه عمومی دو دانگه و رودخانه ٔ تجن واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی که هوای آن معتدل و
واستاندنلغتنامه دهخداواستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) واستدن . واپس گرفتن . استرداد. بازگرفتن . پس گرفتن . بازستاندن : لیک آن داده را به هشیاری واستاند که نیک بدگهر است . خاقانی .بده یک بوسه تا ده واستانی از این به چون بود بازارگان
دورالواژهنامه آزاددر زبان ترکی دور به معنی بیاست واستا و آل به معنی بخر و خرید کن ودر کل به معنی به است وخرید کن
هست استالغتنامه دهخداهست استا. [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) جادوگر و ساحر و افسونگر. (ناظم الاطباء). || جادویها. (مهذب الاسماء) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به هست واَستا شود.
واستادنلغتنامه دهخداواستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، ایستادن . بازایستادن . بر پای ماندن .
واستانلغتنامه دهخداواستان . (اِخ ) دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری که در 32 هزارگزی جنوب ساری و 2 هزارگزی مغرب راه عمومی دو دانگه و رودخانه ٔ تجن واقع است . ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی که هوای آن معتدل و
واستاندنلغتنامه دهخداواستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) واستدن . واپس گرفتن . استرداد. بازگرفتن . پس گرفتن . بازستاندن : لیک آن داده را به هشیاری واستاند که نیک بدگهر است . خاقانی .بده یک بوسه تا ده واستانی از این به چون بود بازارگان