وافر بودنلغتنامه دهخداوافر بودن . [ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) فراوان بودن . بسیار بودن . کثرت . متوافر بودن .
وافر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ر بودن، فراوان بودن، پرجمعیت بودن، پربار بودن، ازآسمان ریختن (باریدن)، مضاف برچیزی بودن، برکت داشتن، میوه دادن اشباع بودن، تکمیل بودن، کامل شدن طغیان کردن، سیل آمدن، جریان داشتن سیرکردن بار داشتن، مضاف برچیزی بودن
وافرلغتنامه دهخداوافر. [ ف ِ ] (ع ص ) بسیار. افزون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اوفر. موفور. وافره . موفوره . وافی . متوافر. متوافره . (از یادداشت مؤلف ). فراوان . کثیر : و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک علمی وافر و ذکری سایر داشتندبه منزلت ساکنان
وافرفرهنگ فارسی عمید۱. فراوان؛ بسیار؛ افزون.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل میشود.
وافردیکشنری فارسی به انگلیسیaffluent, abundant, ample, bounteous, bumper, copious, fat, flush, generous, generously, liberal, long , opulent, plenteous, plentiful, profuse, superabundant
وافرلغتنامه دهخداوافر. [ ف ِ ] (ع ص ) بسیار. افزون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اوفر. موفور. وافره . موفوره . وافی . متوافر. متوافره . (از یادداشت مؤلف ). فراوان . کثیر : و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک علمی وافر و ذکری سایر داشتندبه منزلت ساکنان
وافرفرهنگ فارسی عمید۱. فراوان؛ بسیار؛ افزون.۲. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری که از تکرار سه یا چهار بار مفاعلتن حاصل میشود.
وافردیکشنری فارسی به انگلیسیaffluent, abundant, ample, bounteous, bumper, copious, fat, flush, generous, generously, liberal, long , opulent, plenteous, plentiful, profuse, superabundant
حوافرلغتنامه دهخداحوافر. [ ح َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ حافر. سم های ستوران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سم های اسبان و این جمع حافر است که بمعنی سم اسب و خر باشد. (غیاث از کشف و منتخب ). رجوع به حافر و حافرة شود.- ذوات الحوافر ؛ سم داران چون اسب و خر.
زوافرلغتنامه دهخدازوافر. [ زَ ف ِ ] (ع ص ، اِ) کنیزکان که در مشک آب کشند. || زوافر مجد؛ اسباب و امور که بدان مجد قوت گیرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ج ِ زافرة. (اقرب الموارد). رجوع به زافرة شود.
متوافرلغتنامه دهخدامتوافر. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بسیار و فراوان و وافر. ج ،متوافرون . یقال هم متوافرون ، ایشان بسیاراند. (ناظم الاطباء). بسیار. (آنندراج ). بسیار. کثیر. فراوان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به توافر شود.
ذوات الحوافرلغتنامه دهخداذوات الحوافر. [ ذَ تُل ْ ح َ ف ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِذات الحافِر. رجوع به ذات الحافر و ذوات الحافر شود.