وامداریلغتنامه دهخداوامداری . (حامص مرکب ) قرض داری . (آنندراج ).وامدار بودن . بدهکاری . مدیونی . مقروضی : گفت من خود ز وامداری تونرسیدم به حقگزاری تو. نظامی .می کوش که وام او گزاری تا بازرهی ز وامداری .نظامی
وامدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدهکار، غارم، قرضدار، مدیون، مقروض ۲. بستانکار، رهین، طلبکار، متشکر، مرهون ≠ طلبکار
وامدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ار، مقروض، بدهکار وامخواه، وامستان، وامگیرنده، قرضخواه، درخواست کننده، خواستار مرتهن، رهنگیرنده، گروگیر مستأجر، کرایهنشین، اجارهکننده، کرایهکننده بیملک خریدار اقساطی، خریدار ≠ وامدهنده
بدهکاریلغتنامه دهخدابدهکاری . [ ب ِ دِ ] (حامص مرکب ) صفت بدهکار. چگونگی بدهکار. || دَین . قرض . وامداری . قرض داری . (از یادداشتهای مؤلف ).
بیدرمیلغتنامه دهخدابیدرمی . [ دِ رَ ] (حامص مرکب )(از: بی + درم + ی ) فقر. بی پولی . افلاس : وامداری نه کز تهی شکمی دز رویین بود ز بی درمی .نظامی .
آلودگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. پلیدی، کثافت، ناپاکی ۲. فجور، فسق، گناه ۳. آغشتگی، آلودهشدن، درگیری ۴. دین، قرض، وامداری ۵. بهانحطاطکشیدهشدن، منحطشدن ≠ تمیزی، عصمت
تهی شکمیلغتنامه دهخداتهی شکمی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ش ِ ک َ ] (حامص مرکب ) کاواکی معده . گرسنگی . نداری : وامداری نه کز تهی شکمی دز روئین بود ز بی درمی . نظامی .رجوع به