واماندهلغتنامه دهخداوامانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گشاده . (ناظم الاطباء). بازمانده . مفتوح . گشوده . مانده : عین جاحمه ؛ چشم وامانده . (منتهی الارب ). || خسته . مانده . درنگی کرده . (ناظم الاطباء). بستوه آمده . (آنندراج ). که از بسیاری رفتن یا گرانی بار به
واماندهفرهنگ فارسی عمید۱. حیران و سرگردان.۲. متوقف.۳. خسته.۴. [عامیانه، مجاز] هنگام عصبانیت گفته میشود؛ لعنتی: پس چرا این وامانده روشن نمیشود؟.۵. [عامیانه، مجاز] بدبخت؛ فقیر.۶. (صفت) [قدیمی] عقبمانده؛ پسمانده