واپس افتادنلغتنامه دهخداواپس افتادن . [ پ َ اُ دَ ] (مص مرکب ) عقب افتادن . پس افتادن . تأخر : چون پادشاهی عجم زوال پذیرفت و کبیسه ربع ایشان بیفتاد ادراک غلات واپس افتاد بهر چهار سال یکروز. (تاریخ قم ص 14). چون کبیسه ٔ عجم در اسلام بیفتاد فص
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
باغراهlinear park, green waysواژههای مصوب فرهنگستانبوستانی در شهر یا حومه که اساساً طول آن بسیار بیشتر از پهنای آن است
رأی یکصداvoice vote, viva voice voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأی که به صورت دستهجمعی و با صدای بلند از رأیدهندگان اخذ میشود
صدای برونتصویرvoice over/ voice-over, VOواژههای مصوب فرهنگستانگفتار یا گفتوگویی که شنیده میشود، ولی منبع صدا در تصویر دیده نمیشود
ملاقات مداریorbital rendezvous/orbital rendez-vousواژههای مصوب فرهنگستانبههمرسیدن دستکم دو فضاپیما با سرعت نسبی صفر معمولاً در مکان و زمان ازپیشتعیینشده
بازگردانلغتنامه دهخدابازگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) رجعت دهنده . (ناظم الاطباء). - بازگردان شدن ؛ واپس افتادن . در رنج افتادن از نکس بیماری . (ناظم الاطباء).
واپس افتادهلغتنامه دهخداواپس افتاده . [ پ َ اُ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) عقب افتاده . در راه پس مانده . دیری کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به واپس افتادن شود.
بازافتادنلغتنامه دهخدابازافتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) بازاوفتادن . نکس کردن . برگشتن . (ناظم الاطباء). عقب افتادن . بازافتادن به چیزی ؛ رجوع شدن به وی . (ارمغان آصفی ). جدا شدن : چو پرگاری که از هم بازداری ز هم بازاوفتد اندام دشمن . منوچهری .<
واپسلغتنامه دهخداواپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) بازپس . و با لفظ افکندن به معنی در پس انداختن چیزی را. (بهار عجم ) (آنندراج ). || عقب و پشت سر. || بعد از آن و پس از آن و از آن پس . || باز و دوباره . || در عوض . || (ص مرکب ) دل واپس ؛ نگران و منتظر و چشم براه . || (اِ) آزار و جفا. (ناظم الاطباء). رج
واپسفرهنگ فارسی عمیدبازپس؛ عقب؛ دنبال.⟨ واپس آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] بازپس آمدن؛ باز آمدن.⟨ واپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.
دل واپسلغتنامه دهخدادل واپس . [ دِ پ َ ] (ص مرکب ) نگران . (ناظم الاطباء). مضطرب . آشفته . ناراحت . ملول . || منتظر. چشم براه . (ناظم الاطباء).
واپسلغتنامه دهخداواپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) بازپس . و با لفظ افکندن به معنی در پس انداختن چیزی را. (بهار عجم ) (آنندراج ). || عقب و پشت سر. || بعد از آن و پس از آن و از آن پس . || باز و دوباره . || در عوض . || (ص مرکب ) دل واپس ؛ نگران و منتظر و چشم براه . || (اِ) آزار و جفا. (ناظم الاطباء). رج
دلواپسفرهنگ فارسی عمیدنگران؛ آشفته؛ پریشانخیال؛ کسی که از تصور پیشامد بد نگران و ترسناک است؛ دلاندروای.
واپسفرهنگ فارسی عمیدبازپس؛ عقب؛ دنبال.⟨ واپس آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] بازپس آمدن؛ باز آمدن.⟨ واپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.
دلواپسدیکشنری فارسی به انگلیسیanxious, apprehensive, concerned, fraught, insecure, nervous, perturbation, preoccupied, qualmish, tense, uneasy, unquiet