واگیردارلغتنامه دهخداواگیردار. (نف مرکب ) مسری . ساری . مرضی که از بیمار به اطرافیان سرایت کند. مرضی بودار. رجوع به واگیر داشتن شود.
واگیرداردیکشنری فارسی به انگلیسیcontagion, transmissible, catching, contagious, epidemic, infectious, transmittable
واردارلغتنامه دهخداواردار. (اِخ ) نهری است در بالکان که قسمتی از یوگسلاوی و یونان را آبیاری می کند و به دریای اژه میریزد و 340 هزار گز طول دارد.
گوهردارلغتنامه دهخداگوهردار. [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) دارای گوهر. دارای جواهر : خوش می روی در جان من ، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من ، ای بحر گوهردار من . مولوی (کلیات شمس ). || دارای ن