وبارلغتنامه دهخداوبار. [ وَ رِ ] (اِخ ) زمینی است عاد را میان یمن و رمال یبرین . رجوع به معجم البلدان و منتهی الارب و ناظم الاطباء شود.
وبارلغتنامه دهخداوبار. [ وِ ] (ع اِ) نوعی از درخت ترش که در تباله روید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || وبارة. ج ِ وَبر و آن جانورکی است .(منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به وبر شود.
وبورلغتنامه دهخداوبور. [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وَبر و آن جانورکی است مانا به گربه مگر خردتر از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به وبر شود.
چوبرلغتنامه دهخداچوبر. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرگان رود شمالی بخش مرکزی شهرستان طوالش . در 37 هزارگزی شمال هشت پر و 3 هزارگزی شمال حویق سر راه شوسه ٔآستارا واقع شده است . جلگه و مرطوب است . <span class="hl" dir="ltr
وبارةلغتنامه دهخداوبارة. [ وِ رَ ] (ع اِ) ج ِ وَبر و آن جانوری است .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به وبر شود.
عامل الشحندیکشنری عربی به فارسیمتصدي ياناظر بارگيري وبار اندازي , بارگيري وباراندازي کردن , کارگر بار انداز
stevedoreدیکشنری انگلیسی به فارسیکشتی گیر، کارگر بارانداز، متصدی یاناظر بارگیری وبار اندازی، بارگیری و باراندازی کردن
وبارةلغتنامه دهخداوبارة. [ وِ رَ ] (ع اِ) ج ِ وَبر و آن جانوری است .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به وبر شود.
خوبارلغتنامه دهخداخوبار. (اِ) حمل هر چیزی که برای خوردن باشد. || توشه و راحله که از جایی بجایی نقل کنند. (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی از خوربار یا خواربار باشد.
جوبارلغتنامه دهخداجوبار. (اِ مرکب ) مخفف جویبار. نهر. جوی ، و با لفظ گشادن و بریدن مستعمل و طره از تشبیهات اوست . (آنندراج ) : آب بگشایم دمی صد بار جوی دیده راتا مگر آن سرو آید بر لب جوبار من . صفی (از آنندراج ).ز انگور می میتوان یا
ذوات الاوبارلغتنامه دهخداذوات الاوبار. [ ذَ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) کرک وران . جانوران کرک دار. مانند شتر و خرگوش .
نوبارلغتنامه دهخدانوبار. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) نوبر. درختی که سال اول است که بر آورده . (یادداشت مؤلف ). درختی که برای نخستین بار به میوه نشسته و میوه آورده است . برنما.