ژوپیترلغتنامه دهخداژوپیتر. [ ت ِ ] (اِخ ) ژوپیتر یا زئوس بنابر افسانه های یونان قدیم پسر کیوان است که یونانیان و رومیان او را پدر و خدای خدایان می پنداشتند. ژوپیتر نخست پدر را از آسمانها بزیر افکند، پس از آن دریاها و دوزخ را به برادران خود نپتونوس و پلوتو (رجوع به این دو نام شود) سپرده خود سلطن
گوتیرلغتنامه دهخداگوتیر. [ ی ِ ] (اِخ ) پیر ژزف (1732 - 1813 م .). حکاک و کنده کار فرانسوی که در بارسوراُب متولد شد. هنر او به شیوه ٔ لویی چهاردهم شبیه است .
گوترلغتنامه دهخداگوتر. [ گ َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقعدر 27 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 18 هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی و معتدل سالم و سکنه ٔ آن <span class="h
گویترلغتنامه دهخداگویتر. [ گ َ ت َ ] (اِخ )دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر. واقع در 13هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و یک هزارگزی شوسه ٔ مرزن آباد به کلاردشت . در محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 540
وترلغتنامه دهخداوتر. [ وَ ] (ع مص ) نستیدن کینه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دریافت نکردن کینه و خون کشته ٔ خویش را. (ناظم الاطباء). || زه کشیدن بر کمان . || جفت را طاق ساختن . || وترکردن نماز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ترسانیدن و مکروه و بدی رسانیدن . (منتهی الارب )
وترلغتنامه دهخداوتر. [ وَ ت َ ] (ع اِ) زه کمان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). چله ٔ کمان . ج ، اوتار. (منتهی الارب ). || رود. بربط. (زمخشری ). رود. شرعة. (السامی ). تار. (یادداشت مرحوم دهخدا). تار ساز. (غیاث اللغات ). بم . تار سطبر بلندآواز از ذوات الاوتار. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابریشم رب
وترلغتنامه دهخداوتر. [ وِ / وَ ] (ع اِ) تنها و طاق . (منتهی الارب ). فرد و تنها و طاق . عدد طاق . (ناظم الاطباء). عدد که طاق باشد و از همین است صلوة وتر خلاف شفع. (کشاف اصطلاحات الفنون ). تک و یگانه . (السامی فی الاسامی ).- صلوة وتر</spa
خرکبوترلغتنامه دهخداخرکبوتر. [ خ َ ک َ ت َ ] (اِ مرکب ) ورشان . کبوتر باطوق . کبوتر دستی . (زمخشری ). کبوتر صحرائی . (آنندراج ). فاخته . (ناظم الاطباء).
خط وترلغتنامه دهخداخط وتر. [ خ َطْ طِ وَ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط مستقیمی که از یک نقطه ٔ دایره به نقطه ٔ دیگر آن وصل شود. || در مثلث قائم الزاویه اطول اضلاع .
زوترلغتنامه دهخدازوتر. (ق مرکب ) مخفف زودتر. (آنندراج ). زودتر و بتعجیل و بشتاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چو این نامه بخوانی هر چه زوتربکن تدبیر شهرآرای دختر. (ویس و رامین ).بر مسکنش هر لحظه من نالم ز درد جان و تن
سوترلغتنامه دهخداسوتر. [ س ُ ت ِ ] (اِخ ) خدای منجی . فرقه ٔ والانتینی معتقد بودند که میان خدای تعالی منجی موسوم به سوتر و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است . (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 58).