وثنلغتنامه دهخداوثن . [ وَ ث َ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (السامی ) (ناظم الاطباء). نصب . طاغوت . جبت . صنم . (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جث
وثنلغتنامه دهخداوثن . [ وُ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ وَثَن . بتها. صنم ها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وَثَن شود.
وثندیکشنری عربی به فارسیطلسم , اشياء ياموجوداتي که بعقيده اقوام وحشي داراي روح بوده و موردپرستش قرارمي گرفتند , بت , صنم , خرافات
پوتینلغتنامه دهخداپوتین . (از فرانسوی ، اِ) مأخوذ از فرانسوی ِ بتین . کفش با دیواره های بلند که تا بالای غوزک پا را پوشد. موزه . نیم چکمه .
گیوتینلغتنامه دهخداگیوتین . [ گی ُ ] (اِخ ) (دکتر ژزف ...) نام پزشکی است فرانسوی که در دانشگاه پاریس اشتغال به تدریس داشت . وی در سال 1738 م . در شهر سنت به دنیا آمد و در سال 1814 م . درگذشت . گیوتین نخستین کسی بود که در سال <s
گیوتینلغتنامه دهخداگیوتین . [ گی ُ ] (فرانسوی ، اِ) دستگاهی است چهارچوب مانند که بر بدنه ٔ داخلی دوچوبه ٔ عمودی آن تیغه ای بران داخل کشو و یا بر روی ریل آهنی حرکت کند و بر پشت تیغه ٔ مذکور شی ٔ سنگینی نصب شده است که چون تیغه را از فراز آن رها کند بر اثر سنگینی بسیار بسرعت و فشار فرود آید و گردن
وتینلغتنامه دهخداوتین . [ وَ ] (ع اِ) رگی که دل بدان آویخته است . (ناظم الاطباء). رگ دل و تن . (بحرالجواهر). رگ دل . (زمخشری ). رگ دل که هرگاه پاره گردد صاحبش می میرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رگی است که با پاره شدن آن صاحبش می میرد و ابن سیده گوید رگی است چسبیده به قلب . ج ،
وطنلغتنامه دهخداوطن . [ وَ ] (ع مص ) جای گرفتن و مقیم شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
وثنیلغتنامه دهخداوثنی . [ وَ ث َ نی ی ] (ع ص نسبی ) بت پرست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). عابد اصنام . متدین به عبادت اوثان . (المنجد).
وثنیةلغتنامه دهخداوثنیة. [ وَ ث َ نی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از کفار و بت پرستان میباشند و میگویند خدای یکی است وآنان را در شماره ٔ مشرکان آوردن برای آن است که معبود سزاوار پرستش را متعدد دانند نه آنکه واجب بالذات را متعدد شمارند زیرا آنان بت را به صفت الوهیت وصف نکنند بلکه بتان را مظهر پیمبران و
اشیاء یاموجوداتی که بعقیده اقوام وحشی دارای روح بوده و موردپرستش قرارمی گرفتنددیکشنری فارسی به عربیوثن
وثنیلغتنامه دهخداوثنی . [ وَ ث َ نی ی ] (ع ص نسبی ) بت پرست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). عابد اصنام . متدین به عبادت اوثان . (المنجد).
وثنیةلغتنامه دهخداوثنیة. [ وَ ث َ نی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از کفار و بت پرستان میباشند و میگویند خدای یکی است وآنان را در شماره ٔ مشرکان آوردن برای آن است که معبود سزاوار پرستش را متعدد دانند نه آنکه واجب بالذات را متعدد شمارند زیرا آنان بت را به صفت الوهیت وصف نکنند بلکه بتان را مظهر پیمبران و
مستوثنلغتنامه دهخدامستوثن . [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص )فربه و سمین . || چیزی که باقی بماند و قوی شود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیثان شود.
موثنلغتنامه دهخداموثن . [ ث ِ ] (ع ص ) آن که دهش و عطای بسیار می کند. (ناظم الاطباء). دهش سترگ دهنده . (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آن که دولت بسیار و ستور بی شمار می گیرد. (ناظم الاطباء). افزون گیرنده ٔ مال . (از اقرب الموارد).