وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وَ ] (ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان . اِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ادراک و اصابه . (اقرب الموارد). || جِدَه . مَوجِدَة. خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضب کردن . (ناظم الاطباء). || وِجد. وُجد. جدة. مستغن
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن . (ناظم الاطباء). مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). توانگری گزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. وجدان . وجود. (منتهی الارب ). یافتن . (ناظم الاطباء). || مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توانگری گزیدن . || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واجد. (اقرب الموارد). چنانکه در توشیح آمده واین غریب است . (اقرب الموارد). رجوع به واجد شود.
وجددیکشنری عربی به فارسیزمان ماضي واسم فعول فءند , برپاکردن , بنياد نهادن , ريختن , قالب کردن , ذوب کردن , ريخته گري , قالب ريزي کردن
گوزدلغتنامه دهخداگوزد. [ گ َ / گُو زَ ] (اِ) به معنی جعل باشد، و آن جانوری است که سرگین را گلوله کند و غلطاند و ببرد. (برهان ). گوزده . گونژده . قیاس شود با طبری گوی زنگو (جعل )، مازندرانی کنونی گوزنگو «واژه نامه 666». (حاشیه
گوزیدلغتنامه دهخداگوزید. [ گ َ / گُو ] (اِ) جعل را گویند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). رجوع به گوزد شود.
وجذلغتنامه دهخداوجذ. [ وَ ] (ع اِ) مغاکی در کوه که آب گرد آید در وی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || حوض . (منتهی الارب ). گویند به معنی حوض نیز آید. (از اقرب الموارد). حوض و تالاب . (ناظم الاطباء). ج ، وِجذان . وجذ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وِجاذ. (ناظم ال
وجذلغتنامه دهخداوجذ. [ وَ ج ِ ] (ع ص ) (مکان ...) جای مغاک و حوض ناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کثیرالوجاذ. (اقرب الموارد).
وجیدلغتنامه دهخداوجید. [ وَ ] (ع اِ) زمین هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، وُجدان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وجدانیاتلغتنامه دهخداوجدانیات . [ وِ نی یا ] (ع اِ) ج ِ وجدانیة. اموری که به وسیله ٔ حواس خمسه ٔ باطنه ادراک میشوند. (از تعریفات ). وجدانیات اموری است که ما آنها را یا به وسیله ٔ نفوس خود ادراک می کنیم چون علم مابوجود خودمان یا علم ما به حالات باطنی خود چون علم به خوف و شهوت و غضبی که در باطن ما
وجدانلغتنامه دهخداوجدان .[ وُ ] (ع اِ) ج ِ وجید، به معنی زمین هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وجید شود. || (مص ) گمشده یافتن . (منتهی الارب ).
وجدانلغتنامه دهخداوجدان . [ وِ ] (ع مص ) وجود. وجد. گم شده را یافتن . (ناظم الاطباء). یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || خشم گرفتن . (اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) در عرف بعضی وجدان عبارت است از نفس و قوای باطنه . (المنجد) (کشاف اصطلاحات الفنون
وجدانفرهنگ فارسی عمید۱. قوۀ باطنی که خوب و بد اعمال بهوسیلۀ آن ادراک میشود؛ نفس و قوای باطنی آن.۲. [قدیمی] یافتن مطلوب؛ یافتن.
تواجدفرهنگ فارسی عمید۱. (تصوف) طلب یا اظهار وجد کردن از روی تکلف.۲. [قدیمی] اظهار وجد و شادمانی کردن؛ شور و وجد کردن.
وجدانیاتلغتنامه دهخداوجدانیات . [ وِ نی یا ] (ع اِ) ج ِ وجدانیة. اموری که به وسیله ٔ حواس خمسه ٔ باطنه ادراک میشوند. (از تعریفات ). وجدانیات اموری است که ما آنها را یا به وسیله ٔ نفوس خود ادراک می کنیم چون علم مابوجود خودمان یا علم ما به حالات باطنی خود چون علم به خوف و شهوت و غضبی که در باطن ما
وجد کردنلغتنامه دهخداوجد کردن . [ وَک َ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح صوفیه ) حرکت کردن از روی مستی و شوق و این اصطلاح اهل سماع است . (آنندراج ). به شوق آمدن و آشفته گشتن . (ناظم الاطباء) : درتنگنای خلوت غم میکند کلیم وجدی که گردباد به صحرا نمیکند.ک
وجدی خراسانیلغتنامه دهخداوجدی خراسانی . [ وَ ی ِ خ ُ ] (اِخ ) از شاعران است . مجمعالفصحاءدرباره ٔ او آرد: نام شریف آنجناب مولانا محمد اسماعیل و اصل مولدش قریه ٔ ازغد بر وزن سرمد از قرای شاهاندز مشهور به شاندز از مضافات مشهد مقدس رضوی بوده . وی از جوانی طالب علوم صوری و معنوی شده به جناب سرعالم شاه هن
وجدی هندوستانیلغتنامه دهخداوجدی هندوستانی . [ وَ ی ِ هَِ ] (اِخ ) از شاعران است . مجمعالفصحاء درباره ٔ او گوید: اصلش از لکهنو و اسمش میرزا زین العابدین و از معاصرین بود به ایران آمده چندی سکونت کرده است . از اوست :جز گریه نیست کار دل دردناک ماگوئی که با سرشک سرشتند خاک ما.ای پرستار چه حاصل
وجدانلغتنامه دهخداوجدان .[ وُ ] (ع اِ) ج ِ وجید، به معنی زمین هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وجید شود. || (مص ) گمشده یافتن . (منتهی الارب ).
دوباسروجدلغتنامه دهخدادوباسروجد. [ ج ِ ] (اِخ ) به نوشته ٔ کتاب هشتم دینکرد شانزدهمین نسک اوستای عهد ساسانیان و خود دارای هیجده کرده (فصل ) بوده است . اما به نوشته ٔکتاب دینی وجرکرد و نیز کتب و روایات داراب هرمزدیار (ج 1 ص 7 و <sp
متوجدلغتنامه دهخدامتوجد. [ م ُ ت َ وَ ج ج ِ ] (ع ص ) شکایت نماینده بیخوابی و جز آنرا. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). شکایت کننده از بیخوابی . (ناظم الاطباء). || اندوهگین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملول و محزون . و رجوع به توجدشود. || ناخوش و بیمار. (ناظم الاطباء).
اوجدلغتنامه دهخدااوجد. [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) یافت شونده تر.- امثال :اوجد من التراب ، اوجد من الماء . (یادداشت مؤلف ). ورجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
موجدلغتنامه دهخداموجد. [ ج ِ ] (ع ص ) ایجادکننده . به هستی درآورنده ایجادکننده و پدیدآورنده . (ناظم الاطباء). پدیدآورنده . (از یادداشت مؤلف ) : خلق حق افعال ما راموجد است فعل ما آثار خلق ایزد است . مولوی .که تو پاکی از خطر وز نیست