گوزدلغتنامه دهخداگوزد. [ گ َ / گُو زَ ] (اِ) به معنی جعل باشد، و آن جانوری است که سرگین را گلوله کند و غلطاند و ببرد. (برهان ). گوزده . گونژده . قیاس شود با طبری گوی زنگو (جعل )، مازندرانی کنونی گوزنگو «واژه نامه 666». (حاشیه
گوزیدلغتنامه دهخداگوزید. [ گ َ / گُو ] (اِ) جعل را گویند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). رجوع به گوزد شود.
وجذلغتنامه دهخداوجذ. [ وَ ] (ع اِ) مغاکی در کوه که آب گرد آید در وی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || حوض . (منتهی الارب ). گویند به معنی حوض نیز آید. (از اقرب الموارد). حوض و تالاب . (ناظم الاطباء). ج ، وِجذان . وجذ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وِجاذ. (ناظم ال
وجذلغتنامه دهخداوجذ. [ وَ ج ِ ] (ع ص ) (مکان ...) جای مغاک و حوض ناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کثیرالوجاذ. (اقرب الموارد).
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وَ ] (ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان . اِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ادراک و اصابه . (اقرب الموارد). || جِدَه . مَوجِدَة. خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضب کردن . (ناظم الاطباء). || وِجد. وُجد. جدة. مستغن
خرقه بازیفرهنگ فارسی عمیدبه وجد و سرور آمدن صوفیان هنگام سماع، پایکوبی، و جامه دریدن آنان در حالت وجد و حال.
حال دادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرمست کردن، نشئه کردن ۲. لذت دادن، سرخوش کردن ۳. بانشاط کردن، به وجد آوردن ≠ حال گرفتن
شطحفرهنگ فارسی معین(شَ) [ ع . ] (اِ.) حرف ها و سخن های به ظاهر کفرآمیزی که عارف از شدت وجد و حال بر زبان می راند.
زخمه ساختنلغتنامه دهخدازخمه ساختن . [ زَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) نواختن . ساختن آهنگ . زخمه زدن . زخمه سازی : بالای مدیح تو سخن نیست کس زخمه نساخت برتر از بم . خاقانی .مطرب چه زخمه ساخت که در پرده ٔ
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وَ ] (ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان . اِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ادراک و اصابه . (اقرب الموارد). || جِدَه . مَوجِدَة. خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضب کردن . (ناظم الاطباء). || وِجد. وُجد. جدة. مستغن
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن . (ناظم الاطباء). مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). توانگری گزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. وجدان . وجود. (منتهی الارب ). یافتن . (ناظم الاطباء). || مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توانگری گزیدن . || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واجد. (اقرب الموارد). چنانکه در توشیح آمده واین غریب است . (اقرب الموارد). رجوع به واجد شود.
وجددیکشنری عربی به فارسیزمان ماضي واسم فعول فءند , برپاکردن , بنياد نهادن , ريختن , قالب کردن , ذوب کردن , ريخته گري , قالب ريزي کردن
دوباسروجدلغتنامه دهخدادوباسروجد. [ ج ِ ] (اِخ ) به نوشته ٔ کتاب هشتم دینکرد شانزدهمین نسک اوستای عهد ساسانیان و خود دارای هیجده کرده (فصل ) بوده است . اما به نوشته ٔکتاب دینی وجرکرد و نیز کتب و روایات داراب هرمزدیار (ج 1 ص 7 و <sp
متوجدلغتنامه دهخدامتوجد. [ م ُ ت َ وَ ج ج ِ ] (ع ص ) شکایت نماینده بیخوابی و جز آنرا. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). شکایت کننده از بیخوابی . (ناظم الاطباء). || اندوهگین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملول و محزون . و رجوع به توجدشود. || ناخوش و بیمار. (ناظم الاطباء).
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وَ ] (ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان . اِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ادراک و اصابه . (اقرب الموارد). || جِدَه . مَوجِدَة. خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضب کردن . (ناظم الاطباء). || وِجد. وُجد. جدة. مستغن
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن . (ناظم الاطباء). مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). توانگری گزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
وجدلغتنامه دهخداوجد. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. وجدان . وجود. (منتهی الارب ). یافتن . (ناظم الاطباء). || مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توانگری گزیدن . || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).