وجود خارجی دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد دادن، بیرون آوردن، بهمنصۀ ظهور آوردن، آرزویِ کسی را برآوردن (برآورده کردن)، جامۀ عملپوشاندن، عملی ساختن، عملی کردن، مبادرت کردن، انجام دادن، عینیت دادن بیرون آمدن، برآمدن
وجوددیکشنری عربی به فارسیهستي , وجود , زيست , موجوديت , زندگي , بايش , پيشگاه , پيش , درنظر مجسم کننده , وقوع وتکرار , حضور
وجودفرهنگ فارسی عمید۱. یافتن؛ دریافتن.۲. [مقابلِ عدم] هستی.۳. (اسم) جسم و بدن.۴. کائنات؛ عالم هستی.۵. شخص؛ فرد.⟨ وجود ذهنی: [مقابلِ وجود عینی] وجود شیء در ذهن.
exteriorizingدیکشنری انگلیسی به فارسیexteriorizing، ظاهری دانستن، بصورت ظاهر فهمیدن یا فهاندن، صورت ظاهر یا وجود خارجی دادن