وجود حقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ود حق، شایستگی، لیاقت، سزاواری، صلاحیت، اهلیت، مالکیت استحقاق، بستانکاری، طلب، مطالبه، ادعا، ادعای حق، دادخواهی، حقوق ملکی، حقوق مدنی، ارتفاق، مجوز (اجازه)، سند مالکیت، وثیقه حقوق مکتسبه حق دیگری (مسئولیتنسبت به دیگری): بدهکاری، دِین، بار مسئولیت حقوق طبیعی و ذاتی استیفا، احقاق حق پا
وجوددیکشنری عربی به فارسیهستي , وجود , زيست , موجوديت , زندگي , بايش , پيشگاه , پيش , درنظر مجسم کننده , وقوع وتکرار , حضور
وجودفرهنگ فارسی عمید۱. یافتن؛ دریافتن.۲. [مقابلِ عدم] هستی.۳. (اسم) جسم و بدن.۴. کائنات؛ عالم هستی.۵. شخص؛ فرد.⟨ وجود ذهنی: [مقابلِ وجود عینی] وجود شیء در ذهن.
وجودلغتنامه دهخداوجود. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. جِدَة. وِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || دانستن . (از اقرب الموارد). وجد به معنی عَلِم َ آید و در این هنگام از افعال قلوب به شمار آید و دو مفعول را نصب دهد مانند: وجدت صدقک راجحاً. (اقرب الموارد). || هست
پیش وجودلغتنامه دهخداپیش وجود. [ وُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سابق در وجود : پیش وجود همه آیندگان بیش بقای همه پایندگان .نظامی .
وجوددیکشنری عربی به فارسیهستي , وجود , زيست , موجوديت , زندگي , بايش , پيشگاه , پيش , درنظر مجسم کننده , وقوع وتکرار , حضور
وجودفرهنگ فارسی عمید۱. یافتن؛ دریافتن.۲. [مقابلِ عدم] هستی.۳. (اسم) جسم و بدن.۴. کائنات؛ عالم هستی.۵. شخص؛ فرد.⟨ وجود ذهنی: [مقابلِ وجود عینی] وجود شیء در ذهن.
وجودلغتنامه دهخداوجود. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. جِدَة. وِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || دانستن . (از اقرب الموارد). وجد به معنی عَلِم َ آید و در این هنگام از افعال قلوب به شمار آید و دو مفعول را نصب دهد مانند: وجدت صدقک راجحاً. (اقرب الموارد). || هست
وجوددیکشنری فارسی به انگلیسیbeing, dom _, entity, existence, occurrence, person, presence, subsistence
پیش وجودلغتنامه دهخداپیش وجود. [ وُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سابق در وجود : پیش وجود همه آیندگان بیش بقای همه پایندگان .نظامی .
خلاق الوجودلغتنامه دهخداخلاق الوجود. [ خ َل ْ لا قُل ْ وُ ] (ع اِ مرکب ) آفریننده ٔ موجودات : خداوندی که خلاق الوجود است وجودش تا ابد فیاض جود است .نظامی .
رشحی الوجودلغتنامه دهخدارشحی الوجود. [ رَ حِل ْ وُ ] (ع اِ مرکب ) ملاصدرا ممکنات را رشحی الوجود نامد و گاه تعلالذات خواند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی ، از اسفار).
واجب الوجودلغتنامه دهخداواجب الوجود. [ ج ِ بُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) آنکه ذات او مقتضی وجود او باشد چنانچه ذات باری تعالی که ذات او در وجود محتاج غیر نیست . (غیاث ) (آنندراج ). گرور فرتاش . (ناظم الاطباء) (برهان ). شایسته بود که خدای تعالی باشد. (ناظم الاطباء). کسی که وجودش از ذات او باشد و احتیاج به چ
وحدت وجودلغتنامه دهخداوحدت وجود. [ وَ دَ ت ِ وُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح صوفیه ) موجودات را همه یک وجود حق سبحانه و تعالی دانستن و وجود ماسوی را محض اعتبارات شمردن چنانچه موج و حباب و گرداب و قطره و ژاله همه را یک آب پنداشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).یکی از مسائل مهم فلسفی مسأله ٔ وحد