وجیزلغتنامه دهخداوجیز. [ وَ ] (ع ص ) کوتاه از هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کلام و سخن کوتاه که به زودی فهم و درک گردد. (دهار) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند امر وجیز و کلام وجیز؛ یعنی خفیف و مقتصر. (اقرب الموارد). ملخص . مختصر. (شرح نصاب ) (غیاث اللغات ). م
پوزشلغتنامه دهخداپوزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم از مصدر فراموش شده ٔ پوزیدن مستعمل در ویس و رامین . عذر. (دهار). معذرت . اعتذار. عذرخواهی . بهانه . عذر خواستن . (اوبهی ). استغفار. طلب عفو. عذر که از قصور یا تقصیری خواهند : پوزش بپذیرد و گناه ببخشدخشم نراند بعفو کوشد
وجزلغتنامه دهخداوجز. [ وَ ] (ع ص ) تیزجنبش سریعالحرکة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). وجزة مؤنث آن است . (منتهی الارب ). تیزجنبش تندرونده و سریعالحرکة. (ناظم الاطباء). || زوددهنده . (منتهی الارب ). سریعالعطا. (از اقرب الموارد). || شتر تندرو. (اقرب الموارد). || سبک و کوتاه از کار
وزشلغتنامه دهخداوزش . [ وَ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از وزیدن . وزیدگی باد و این حاصل مصدر وزیدن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وزیدن و جریان باد. (ناظم الاطباء).
پوزشفرهنگ فارسی عمید۱. عذر؛ معذرت؛ اعتذار؛ عذرخواهی؛ درخواست عفو و گذشت: ◻︎ به پوزش برفت از پس شهریار / چون آمد به نزدیکی رودبار (فردوسی: ۲/۴۴۸)، ◻︎ اگر پوزش نکو باشد ز کهتر / نکوتر باشد آمرزش ز مهتر (فخرالدیناسعد: ۳۱۳).۲. [قدیمی] فروتنی.⟨ پوزش آراستن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ پوزش خواستن&la
وجیزةلغتنامه دهخداوجیزة. [ وَ زَ ] (ع ص ) مؤنث وجیز. ملخص . کوتاه . خلاصه . موجز. رجوع به وجیز شود.
موجزلغتنامه دهخداموجز. [ ج َ ] (ع ص ) سخن و جز آن که کوتاه باشد. (از منتهی الارب ). سخن مختصر و کوتاه . (ناظم الاطباء).کوتاه و مختصر. (آنندراج ) (غیاث ). وجیز. خلاصه . ملخص . سخن کوتاه . (یادداشت مؤلف ) (صراح اللغة). کوتاه که زود اندریافته شود. (از اقرب الموارد) : <br
ملخصلغتنامه دهخداملخص . [ م ُ ل َخ ْ خ َ ] (ع ص ) بیان کرده شده و پیدا و روشن کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). مُبَیَّن . مشروح . پیداکرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تلخیص شود. || پاک کرده شده و خالص . (غیاث ) : آن ذات مقدس ، که علم مشخص و نور ملخ
رافعی قزوینیلغتنامه دهخدارافعی قزوینی . [ ف ِ ی ِ ق َزْ ] (اِخ ) عبدالکریم بن ابی سعد محمدبن عبدالکریم بن فضل بن حسن فقیه شافعی قزوینی ملقب به امام الدین و مکنی به ابوالقاسم ، از اکابر علمای شافعی بود که در علوم دینی و دیگر علوم متداول عصر خود عدیل نداشت . او از شاگردان شیخ منتخب الدین قمی متوفی بسال
وجیزةلغتنامه دهخداوجیزة. [ وَ زَ ] (ع ص ) مؤنث وجیز. ملخص . کوتاه . خلاصه . موجز. رجوع به وجیز شود.
خاوجیزلغتنامه دهخداخاوجیز. (اِ) نام نوعی پارچه است و شاید پارچه ای پرزدار باشد. خاوخیز : و از این ناحیت (چینستان ) زر بسیار خیزد و حریر و پرند و خاوجیز چینی و دیبا و غضاره و دارچینی ... (از حدود العالم ضمیمه ٔ گاهنامه ٔ سید جلال الدین طهرانی ).