وحشةلغتنامه دهخداوحشة. [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) انقطاع از مردم . خلوت . تنهایی . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || برودت و کدورت . (ناظم الاطباء): کانت بین ابی الصقر اسماعیل بن بلبل و بین ابی العباس ... وحشة شدیدة لاسباب ... (معجم الادباء یاقوت ج <span class="hl" dir="ltr"
وحشیةلغتنامه دهخداوحشیة.[ وَ شی ی َ ] (ع اِ) بادی که در زیر جامه ٔ نو درآیدبقوت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص نسبی ) مقابل اهلیه . مؤنث وحشی . (اقرب الموارد).
وحصةلغتنامه دهخداوحصة. [ وَ ص َ ] (ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وهصةلغتنامه دهخداوهصة. [ وَ ص َ ] (ع اِ) مرة است از وهص . (از اقرب الموارد). رجوع به وهص شود. || زمین گرد هموار پست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
وهیسةلغتنامه دهخداوهیسة. [ وَ س َ ] (ع اِ) ملخ بریان کرده ٔ کوفته ٔ به روغن یا چربش آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
حفصةلغتنامه دهخداحفصة. [ ح َ ص َ ] (اِخ ) بنت حمدون من وادی الحجاره از زنان اندلس باشد. ابن آبار او را در مغرب نام برده . گویند او از مردم قرن چهارم هجری است و از شعر اوست :رأی ابن جمیل أن یری الدهر مجملافکل الوری قدعمهم سیب نعمته له خلق کالخمر بعدامتزاجهاو حسن فما احلاه من
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الأدیبی الخوارزمی مکنی به ابوسعید. یکی از مشاهیر فضلاء و ادباء و شعراء خوارزم . ابومحمد در تاریخ خوارزم گوید: ابوالفضل الصفاری در کتاب خود ذکراو آورده است . و بخط ابوالفضل دیدم که نوشته بود: احمدبن ابراهیم کاتبی بارع و در ترسل نیکوتصرف بود
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن نجید مکنی به ابوعمرو. وی از بزرگان عرفا و فضلای مائه ٔچهارم هجریه و از طبقه ٔ خامسه و نسبش بدین شرح است :ابوعمرو اسماعیل بن نجیدبن احمد السلمی و او جد شیخ ابوعبدالرحمن سلمی است از جانب مادری و از کبار اصحاب ابوعثمان حیری است . ادرا» زمان شیخ جنید ک
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدربه بن حبیب بن حدر بن سالم ، مولی هشام ابن عبدالرحمان بن معاویةبن هشام بن عبدالملک بن مروان قرطبی اندلسی اموی و کنیت او ابوعمر است یاقوت گوید: حمیدی ذکر او آورده و گوید او در جمادی الاولی بسال 348 هَ
مستوحشةلغتنامه دهخدامستوحشة. [ م ُ ت َ ح ِ ش َ ] (ع ص ) تأنیث مستوحش . أرض مستوحشة؛ زمین وحشت آگین . (منتهی الارب ). رجوع به مستوحش و استیحاش شود.