وحشتلغتنامه دهخداوحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی . سعدی .دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .
وهشتلغتنامه دهخداوهشت . [ وَ ش َ / وَه ْ ] (اِ) نام روز چهارم از خمسه ٔ مسترقه ٔ قدیم . (برهان ). و آن پنج روز دزدیده باشد. (انجمن آرا).
وهشتلغتنامه دهخداوهشت . [ وَ هَِ ] (اِ) بهشت . || وهشت وشت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وهشت وشت و رجوع به مدخل قبل شود.
وحشتفرهنگ فارسی عمید۱. ترس بسیار.۲. اندوه و ترس؛ دلتنگی از تنهایی.۳. [قدیمی] تنهایی؛ خلوت.۴. [قدیمی] رمندگی؛ دوری.
متأبدلغتنامه دهخدامتأبد. [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) وحشت و نفرت نماینده . (آنندراج ). هراسان و گریزان و آن که از مؤانست احتراز می کند و از مردم گریزان است . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ خالی از مردم که بدان وحوش الفت گیرند. (آنندراج ). منزلی که خالی از مردم شده و وحوش بدان الفت گرفته باشند. |
بهرامشاه سلجوقیلغتنامه دهخدابهرامشاه سلجوقی . [ ب َ شا هَِ س َ ] (اِخ ) بهرامشاه بن طغرلشاه . نهمین پادشاه (562-575 هَ .ق .) از سلسله ٔ سلاجقه ٔ کرمان . پسر طغرلشاه بعد از پدر در جیرفت کرمان به سلطنت نشست و منازع و معارض برادر خویش ارسل
تأبدلغتنامه دهخداتأبد. [ ت َ ءَب ْ ب ُ ] (ع مص ) تَاءَبﱡل ابدال آن است . (نشوء اللغه ص 34). وحشت و نفرت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خالی شدن خانه از مردم و الفت گرفتن وحوش بدان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (ناظ
شاخ شانهلغتنامه دهخداشاخ شانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تهدید و تخویف . (برهان قاطع). || بمعنی خودنمائی نیز مستعمل شود. (آنندراج ). || کُنگر. دند. قسمی از گدایان باشد که شاخ گوسفند بر دستی و شانه ٔ گوسفند بردستی دیگر بگیرند و بر در خانه و پیش دکان مردمان ایستاده
وحشتلغتنامه دهخداوحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی . سعدی .دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .
وحشتفرهنگ فارسی عمید۱. ترس بسیار.۲. اندوه و ترس؛ دلتنگی از تنهایی.۳. [قدیمی] تنهایی؛ خلوت.۴. [قدیمی] رمندگی؛ دوری.
وحشتلغتنامه دهخداوحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی . سعدی .دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .
سیاه خانه ٔ وحشتلغتنامه دهخداسیاه خانه ٔ وحشت . [ ن َ / ن ِ ی ِ وَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیا. روزگار : در دم سپید مهره ٔ وحدت بگوش دل خیز از سیاه خانه ٔ وحشت بپای جان . خاقانی .|| کنایه از لحد و گور
خانه ٔ وحشتلغتنامه دهخداخانه ٔ وحشت . [ ن َ / ن ِ ی ِ وَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. گور. مدفن .
وحشتفرهنگ فارسی عمید۱. ترس بسیار.۲. اندوه و ترس؛ دلتنگی از تنهایی.۳. [قدیمی] تنهایی؛ خلوت.۴. [قدیمی] رمندگی؛ دوری.
باوحشتلغتنامه دهخداباوحشت . [ وَ ش َ ] (ص مرکب ) وحشت آور. خوفناک : گر آن شبهای باوحشت نبودی نمیدانست سعدی قدر امروز. سعدی (طیبات ).و رجوع به وحشت شود.