وردستلغتنامه دهخداوردست . [ وَ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )در تداول ، کمک و دستیار. آنکه در زیر دست کسی کمک به کار او کند چون شاگردی و مانند آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کارگری که به مقام استادی نرسیده اما از مرحله ٔ مبتدی بودن نیز گذشته و باید زیر دست استاد کارکند. (فرهنگ فارسی معین ). بیشتر به کا
وردستلغتنامه دهخداوردست . [ وَ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )در تداول ، کمک و دستیار. آنکه در زیر دست کسی کمک به کار او کند چون شاگردی و مانند آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کارگری که به مقام استادی نرسیده اما از مرحله ٔ مبتدی بودن نیز گذشته و باید زیر دست استاد کارکند. (فرهنگ فارسی معین ). بیشتر به کا
دوردستلغتنامه دهخدادوردست . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه است از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). (از لغت محلی شوشتر) : و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن خصوصاً دوردست است و فوت می شود. (تاریخ بیهقی ). و چون مطلب
زوردستلغتنامه دهخدازوردست . [ دَ ] (ص مرکب ) قوی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دلیری به رزم اندرون زوردست همان پاکدینی و یزدان پرست . فردوسی (یادداشت ایضاً).رهی گشتند او را زوردستان ز دل کردند بیرون مکر و دستان .<p class="aut
شوردستلغتنامه دهخداشوردست . [ دَ ] (ص مرکب ) نامیمون و مشؤوم و نامبارک و نحس . (از ولف ) : نگفتم که با رستم شوردست نشاید بر این بوم ایمن نشست .فردوسی .
وردستلغتنامه دهخداوردست . [ وَ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )در تداول ، کمک و دستیار. آنکه در زیر دست کسی کمک به کار او کند چون شاگردی و مانند آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کارگری که به مقام استادی نرسیده اما از مرحله ٔ مبتدی بودن نیز گذشته و باید زیر دست استاد کارکند. (فرهنگ فارسی معین ). بیشتر به کا
دوردستفرهنگ فارسی عمید۱. جای دور: ◻︎ ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵: ۹۶۶).۲. (صفت) چیزی که نزدیک نباشد؛ آنچه در دسترس نباشد.