ورزانیدنلغتنامه دهخداورزانیدن . [ وَ دَ ] (مص ) مالیدن . ورز دادن خمیر را. مالش دادن آن را چنانکه برای نان پختن .
ورز دادنلغتنامه دهخداورزدادن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) با دست به شدت مالیدن و زیر و رو کردن خمیر تا هموار شود. ورزانیدن .
مرزانیدنلغتنامه دهخدامرزانیدن . [ م ُ دَ ] (مص ) ورزانیدن . ورز دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز و حاشیه ٔ مربوط به آن شود.
اکسابلغتنامه دهخدااکساب . [ اِ ] (ع مص ) ورزانیدن . || ورزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نایل کردن کسی را به مال یا دانش . (از اقرب الموارد).
خمیر گرفتنلغتنامه دهخداخمیر گرفتن . [ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خمیر ساختن . خمیر درست کردن . اعتجان . (از منتهی الارب ). ورزانیدن خمیر تا برای کنده گرفتن مهیا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).