ورعلغتنامه دهخداورع . [ وَ ] (ع مص ) وَرَع . وَراعَة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به وراعة شود.
ورعلغتنامه دهخداورع . [ وَ رَ ] (ع مص ) وراعة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پرهیزگار شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). رجوع به وراعة شود. || (اِمص ) پرهیزگاری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تقوی . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رِع
ورعلغتنامه دهخداورع . [ وَ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارسا. باورع . خویشتن دار. پارسای . (نصاب ). || بددل . || خرد و حقیر. کوچک . || سست . || بی خیر و بی فایده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ترسو و جبان . (ناظم الاطباء).
ورعلغتنامه دهخداورع . [ وُ / وُ رُ ] (ع مص ) بددل و خرد و بی خیر و فایده گردیدن . || سست و ضعیف شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ورعفرهنگ فارسی عمید۱. دوری کردن از گناه؛ پرهیزکاری؛ پارسایی.۲. (تصوف) دوری کردن از شبهات از ترس ارتکاب محرّمات.
پوره پوره کردنلغتنامه دهخداپوره پوره کردن . [ رَ رَ / رِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول قزوینیان تعلل و دست دست کردن . مس مس کردن . این دست و آن دست کردن . باری بهر جهت کردن .
پورهلغتنامه دهخداپوره . [ رَ / رِ ] (اِ) پور. پسر : خرد پوره ٔ آدم چه خبر دارد ازین دم که من از جمله ٔ عالم به دو صد پرده نهانم . مولوی (کلیات بیت 16918).|| بچه ٔ
پورهلغتنامه دهخداپوره . [ رَ / رِ ] (فرانسوی ، اِ) بمعنی غذائی که با آرد نرم نخود، لوبیا و سیب زمینی پزند، و در فارسی بمعنی سیب زمینی یا سبزی پخته و نرم سوده است .
پیورهلغتنامه دهخداپیوره . [ رَ ] (اِخ ) قصبه ای مرکز قضا در آمریکای جنوبی ، در ایالت لیورتاو از پرو، در 450 هزارگزی شمال غربی تروکزیلو کنار نهری به همین نام . (قاموس الاعلام ترکی ).
ورعةلغتنامه دهخداورعة. [ وَ / وُ ع َ ] (ع مص ) وراعة. وَروع . وُرُع . وُرع . بددل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بددل و خرد و بی خیر و فائده گردیدن . || سست و ضعیف شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
اوراعلغتنامه دهخدااوراع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَرَع . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورع شود.
وروعلغتنامه دهخداوروع . [ وُ ] (ع مص ) ورع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ورع شود.
ورعةلغتنامه دهخداورعة. [ وَ / وُ ع َ ] (ع مص ) وراعة. وَروع . وُرُع . وُرع . بددل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بددل و خرد و بی خیر و فائده گردیدن . || سست و ضعیف شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
متورعلغتنامه دهخدامتورع . [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار و پارسا. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. (کشف الاسرار ج 2 ص 548). در مواضی ایام دهقانی بود
مورعلغتنامه دهخدامورع . [ رِ ] (ع ص ) هرآنچه جدایی می اندازد میان دو چیز. (ناظم الاطباء). مانع آینده میان دوچیز. (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
هورعلغتنامه دهخداهورع . [ هََ رَ ] (ع ص ) مرد بددل سست بی خیر. || گول . || باد شتاب و تند بسیارغبار. || زن شتاب چست سبک . (منتهی الارب ).