وزاندنلغتنامه دهخداوزاندن . [ وَ دَ ] (مص ) وزانیدن . متعدی وزیدن . به وزیدن داشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : نمانم به ایران زمین بار و برگ بریشان وزانم یکی باد مرگ . فردوسی .باد میوزانیم و نبات میرویانیم و آب میرانیم . (کتاب المعارف
وزانیدنلغتنامه دهخداوزانیدن . [ وَ دَ ] (مص ) وزاندن . به وزیدن داشتن : همچون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و روان میکنی . (کتاب المعارف ). || دمیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || برزدن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
یوزانیدنلغتنامه دهخدایوزانیدن .[ دَ ] (مص ) جستن فرمودن و برجهانیدن . (ناظم الاطباء). صورت متعدی یوزیدن . و رجوع به یوز و یوزیدن شود.
whiffingدیکشنری انگلیسی به فارسیعصبانی، دروغ در چیزی گفتن، وزاندن، دروغ گفتن، وزیدن، با صدای پف حرکت دادن
whiffedدیکشنری انگلیسی به فارسیشلاق زدن، دروغ در چیزی گفتن، وزاندن، دروغ گفتن، وزیدن، با صدای پف حرکت دادن
whiffsدیکشنری انگلیسی به فارسیفریاد می زند، نفخه، باد، بو، دود، وزش، پف، پرچم، دروغ در چیزی گفتن، وزاندن، دروغ گفتن، وزیدن، با صدای پف حرکت دادن
whiffدیکشنری انگلیسی به فارسیصدای جیغ کشیدن، نفخه، باد، بو، دود، وزش، پف، پرچم، دروغ در چیزی گفتن، وزاندن، دروغ گفتن، وزیدن، با صدای پف حرکت دادن
وزانیدنلغتنامه دهخداوزانیدن . [ وَ دَ ] (مص ) وزاندن . به وزیدن داشتن : همچون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و روان میکنی . (کتاب المعارف ). || دمیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || برزدن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
درآموزاندنلغتنامه دهخدادرآموزاندن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) درآموختن . آموختن . آموزاندن . فرادادن . یاد دادن . تعلیم : اکنون آن مناحیس زایل می شود، من او را قبول کنم و جمله علوم در آموزم . (سندبادنامه ص 46).پس آنگه گفت کاین آواز دلسوزچ
خانه سوزاندنلغتنامه دهخداخانه سوزاندن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) سوزاندن خانه . کنایه از برباد دادن خانه و خانواده است .
سوزاندنلغتنامه دهخداسوزاندن . [ دَ ] (مص ) سوزانیدن . (ناظم الاطباء). آتش زدن : بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به بوی خوشش . سعدی .مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی . <p class="author"
ژووینیی سوزاندنلغتنامه دهخداژووینیی سوزاندن . [ وین ْ دِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در ایالت «اُرن » از ولایت آرژانتان ، دارای راه آهن و 917 تن سکنه .
آموزاندنلغتنامه دهخداآموزاندن . [ دَ ] (مص ) آموزانیدن . تعلیم . آموختن ، چون متعدی باشد. رجوع به آموزیدن شود.