وزراءلغتنامه دهخداوزراء. [ وُ زَ ] (ع اِ) ج ِ وزیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اوزار. (اقرب الموارد) : وزرائی که مرکز جاهندآسمان قبول را ماهند.اوحدی .
وجراءلغتنامه دهخداوجراء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اوجر به معنی زن ترسان و گویند وجراء استعمال نشود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
وزرالغتنامه دهخداوزرا. [ وُ زَ ] (ع اِ) وزراء. ج ِ وزیر. وزیران و دستوران . (ناظم الاطباء) : آن وزیری که چون دگر وزراوزرورزی نکرد در یک باب . سوزنی .وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند. (گلستان سعدی ). یکی از وزر
وَزِيراًفرهنگ واژگان قرآنوزير (کلمه وزير بر وزن فعيل ، از وزر - به کسره واو ، و سکون زاء - به معناي حمل سنگيني است ، و اگر وزير را وزير گفتند ، بدين جهت بوده که حامل ثقل و سنگينيهاي پادشاه است ، بعضي گفتهاند : از وَزَر اشتقاق يافته ، که به معناي به پناهگاهي در كوه مي باشد و اگر وزير را وزير خواندهاند چون به منزله کوهي است
کرکیراقانلغتنامه دهخداکرکیراقان . [ ] (اِ) کرکراقان . این نام در تذکرة الملوک به صورت کرکراقان نیز آمده است و در ردیف وزراء عمال بکار رفته : و از اجناس انفاد و وزراء و عمال و کرکیراقان صد یک قیمت . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 62).
اعتمادالدولهلغتنامه دهخدااعتمادالدوله . [ اِ ت ِ دُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) نقی الدین محمد. نام یکی از وزراء ایران .
دوادارلغتنامه دهخدادوادار. [ دَ ] (اِخ ) از رجال و وزراء معروف مصر در قرن نهم هجری . (از تاریخ الخلفا ص 343).
هاشملغتنامه دهخداهاشم . [ ش ِ ](اِخ ) (میر...) از وزراء و حکام مازندران در دوره ٔ صفویه . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 186).
ست الوزراءلغتنامه دهخداست الوزراء. [ س ِت ْ تُل ْ وُ زَ ] (اِخ ) فرزند زاده ٔ وجیه الدین حنبلی فقیه و محدث بود، وی فقه آموخت و صحیح بخاری و مسند شافعی را از ابوعبداﷲ زبیدی فرا گرفت و در علم حدیث شهرت یافت و به مصر رفت و بعض بزرگان از او حدیث فرا گرفتند. صحیح بخاری راچندین بار درس گفت . تولد او بسال
وزیرالوزراءلغتنامه دهخداوزیرالوزراء. [ وَ رُل ْ وُ زَ ](ع اِ مرکب ) ظاهراً معادل رئیس الوزراء : از دلم هیچکسی دست نیابد به بدی تا دراو مدحت فرزند وزیرالوزراست . فرخی .بعد از آن وزیرالوزراء ابوغالب با سپاه از حضرت بیامد. (مجمل التواریخ ).<
رييس الوزراءدیکشنری عربی به فارسیمقدم , برتر , والا تر , نخستين , مهمتر , رءيس , رهبر , نخست وزير , نخستين نمايش يک نمايشنامه , هنرپيشه برجسته
رئیس الوزراءلغتنامه دهخدارئیس الوزراء. [ رَ سُل ْ وُ زَ ] (ع اِ مرکب ) نخست وزیر. (لغات فرهنگستان ). رئیس وزیران . صدراعظم . که ریاست هیأت وزیران را بعهده دارد. که ریاست دولت را بعهده دارد. که اداره ٔ امور کشور از طرف پارلمان بعهده ٔ وی واگذار میشود و او وزیرانی برای اداره ٔ امور کشور بهمکاری خود بر