وسایل افزاربندی ثابتstanding riggingواژههای مصوب فرهنگستانوسایلی مانند مهارهای طولی و عرضی که بهصورت ثابت در محل خود استقرار مییابند و معمولاً تا زمان تعویض جابهجا نمیشوند
پوشاللغتنامه دهخداپوشال . (اِ مرکب ) (از پوچ یا پوک یا پوش + آل حرف نسبت ) چیزهای سبک و میان تهی و هیچکاره چون تراشه و رندیده ٔ چوب و خرده ٔ نجاری . الیاف و ساقه های برخی رستنی ها چون برنج و جز آن . پوچال . رندش . || پر و پوشال ، از اتباع است بمعنی آنچه از مرغ بجای ماند بعد از اوریدکردن آن از
وسائللغتنامه دهخداوسائل . [ وَ ءِ ] (ع اِ) وسایل . ج ِ وسیلة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وسیله شود.
وسایللغتنامه دهخداوسایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وسائل . ج ِ وسیلة.اسباب و لوازم . (فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی . (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب ).گر تو برانی کسم شفیع نباشدره به تو دانم دگر به هیچ وسای
وصائللغتنامه دهخداوصائل . [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وصیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی شتر ماده ای که ده شکم در پی یکدیگر زاید. (آنندراج ). رجوع به وصیلة شود.
افزاربند ارتفاعیloft riggerواژههای مصوب فرهنگستانافزاربندی که آمادهسازی وسایل افزاربندی ثابت و متحرک و نصب و تنظیم آنها در ارتفاع برعهدة او است
لفاف افزاربندیrigging-matواژههای مصوب فرهنگستانگونی یا پارچة ضخیمی که به دور قسمتهایی از وسایل افزاربندی ثابت پیچیده میشود تا مانع از سایش و خوردگی آنها شود
مقرة مهار عرضیshroud truck, seizing truck, leading truckواژههای مصوب فرهنگستاناستوانة چوبی حفرهداری که در نقش هادی مهار عرضی را به وسایل افزاربندی ثابت وصل میکند
وسایللغتنامه دهخداوسایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وسائل . ج ِ وسیلة.اسباب و لوازم . (فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی . (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب ).گر تو برانی کسم شفیع نباشدره به تو دانم دگر به هیچ وسای
وسایلفرهنگ فارسی عمید= وسیله⟨ وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حملونقل به کار میرود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.
وسایلدیکشنری فارسی به انگلیسیequipment, facility, fitment, fittings, furniture, outfit, paraphernalia, plant, thing
وسایللغتنامه دهخداوسایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وسائل . ج ِ وسیلة.اسباب و لوازم . (فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی . (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب ).گر تو برانی کسم شفیع نباشدره به تو دانم دگر به هیچ وسای
وسایلفرهنگ فارسی عمید= وسیله⟨ وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حملونقل به کار میرود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.
وسایلدیکشنری فارسی به انگلیسیequipment, facility, fitment, fittings, furniture, outfit, paraphernalia, plant, thing