وسایل طبیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ی، وسیلۀ طبابت، آمپول، بادکش، سرنگ، ماسک، مکنده وسایلبیمارستان، برانکار (برانکارد)، اتوسکوپ، اتوکلاو، ادیومتر، اسکن (اسکنر)، اپلیکاتور، آندوسکوپ، اکو (اکوکاردیوگرافی)، ایریگاتور، انکوباتور، ...
پوشاللغتنامه دهخداپوشال . (اِ مرکب ) (از پوچ یا پوک یا پوش + آل حرف نسبت ) چیزهای سبک و میان تهی و هیچکاره چون تراشه و رندیده ٔ چوب و خرده ٔ نجاری . الیاف و ساقه های برخی رستنی ها چون برنج و جز آن . پوچال . رندش . || پر و پوشال ، از اتباع است بمعنی آنچه از مرغ بجای ماند بعد از اوریدکردن آن از
وسائللغتنامه دهخداوسائل . [ وَ ءِ ] (ع اِ) وسایل . ج ِ وسیلة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وسیله شود.
وسایللغتنامه دهخداوسایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وسائل . ج ِ وسیلة.اسباب و لوازم . (فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی . (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب ).گر تو برانی کسم شفیع نباشدره به تو دانم دگر به هیچ وسای
وصائللغتنامه دهخداوصائل . [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وصیلة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی شتر ماده ای که ده شکم در پی یکدیگر زاید. (آنندراج ). رجوع به وصیلة شود.
رضائیهلغتنامه دهخدارضائیه . [ رِ ئی ی َ ] (اِخ ) نام اصلی این شهر ارومیه یا اورمیه است که در اواسط سلطنت رضاشاه به رضائیه تغییر نام یافت و تا آخر دوران پهلوی به همین نام خوانده میشد. در 921هزارگزی شمال باختری تهران و 125هزارگزی
وسایللغتنامه دهخداوسایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وسائل . ج ِ وسیلة.اسباب و لوازم . (فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی . (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب ).گر تو برانی کسم شفیع نباشدره به تو دانم دگر به هیچ وسای
وسایلفرهنگ فارسی عمید= وسیله⟨ وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حملونقل به کار میرود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.
وسایلدیکشنری فارسی به انگلیسیequipment, facility, fitment, fittings, furniture, outfit, paraphernalia, plant, thing
وسایللغتنامه دهخداوسایل . [ وَ ی ِ ] (ع اِ) وسائل . ج ِ وسیلة.اسباب و لوازم . (فرهنگ فارسی معین ) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی . (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب ).گر تو برانی کسم شفیع نباشدره به تو دانم دگر به هیچ وسای
وسایلفرهنگ فارسی عمید= وسیله⟨ وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حملونقل به کار میرود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی.
وسایلدیکشنری فارسی به انگلیسیequipment, facility, fitment, fittings, furniture, outfit, paraphernalia, plant, thing