خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وسط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وسط
/vasat/
معنی
۱. میانه؛ میان چیزی.
۲. چیزی که نه خوب باشد نه بد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بین، حاق، مابین، میان، میانه
۲. مرکز
۳. قلب
۴. بحبوحه
برابر فارسی
میان، میان
دیکشنری
core, intermediate, mid, mid-, middle, midpoint, midst, midway
-
جستوجوی دقیق
-
وسط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْساط] vasat ۱. میانه؛ میان چیزی.۲. چیزی که نه خوب باشد نه بد.
-
وسط
واژگان مترادف و متضاد
۱. بین، حاق، مابین، میان، میانه ۲. مرکز ۳. قلب ۴. بحبوحه
-
وسط
فرهنگ واژههای سره
میان، میان
-
وسط
لغتنامه دهخدا
وسط. [ وَ ] (ع مص ) در میان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نشستن در میان قوم و در میان شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): وسطهم وسطاً و سطةً، بروزن عدة؛ نشست میان ایشان و در میان شد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ، ق ) در میان و ...
-
وسط
لغتنامه دهخدا
وسط. [ وَ س َ ] (ع ص ، اِ) چیزی که میانه باشد، یعنی متوسط بود در طول و قصر و فربهی و لاغری و دیگر کیفیات . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). معتدل . (اقرب الموارد): شی ٔوسط؛ چیزی میانه ، نه زشت نه نیکو. (منتهی الارب ). میانه . (مهذب الاسماء) (ترجمان علا...
-
وسط
لغتنامه دهخدا
وسط. [ وُ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وُسطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وسطی ̍ شود.
-
وسط
فرهنگ فارسی معین
(وَ سَ) [ ع . ] (اِ.) میانه ، میان ، چیزی که نه خوب باشد و نه بد. ج . اوساط .
-
وسط
دیکشنری فارسی به انگلیسی
core, intermediate, mid, mid-, middle, midpoint, midst, midway
-
وسط
دیکشنری عربی به فارسی
محيط کشت , ميانجي , واسطه , وسيله , متوسط , معتدل , رسانه , دل , قلب , قسمت وسط , در وسط , درميان
-
وسط
دیکشنری عربی به فارسی
درميان , وسط , مداخله کردن , پا به ميان گذاردن , در ميان امدن , ميانجي شدن , با , همراه با , نيمه , مياني , وسطي
-
وسط
دیکشنری فارسی به عربی
تدخل , شرط , متوسط , وسط
-
واژههای مشابه
-
دارة وسط
لغتنامه دهخدا
دارة وسط. [ رَ ت ُ وَ س َ ] (اِخ ) نام یکی از سه قسمت دارات الحمی است و کوهی بزرگ است . (معجم البلدان ).
-
حد وسط
لغتنامه دهخدا
حد وسط. [ ح َدْ دِ وَ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حد متوسط. حد اوسط. حد میانگین . حد میانین . رجوع به حد (اصطلاح منطق ) شود.
-
رودشیر وسط
لغتنامه دهخدا
رودشیر وسط. [ رِ وَ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی از شهرستان کازرون واقع در 68هزارگزی شرق فهلیان و در دامنه ٔ شرقی کوه شیر. هوایی گرم دارد و سکنه ٔ آن 221 تن است . آب آن از رودخانه ٔ شیر و چشمه تأمین میشود و محصولش غلات و ح...