وسطرلغتنامه دهخداوسطر. [ ] (اِخ ) دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران ، جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 149 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، چغندرقند، باغات انگور و شغل اهالی زراعت است . تپه ای از آثار قدیم در اراضی آن دیده میشود. راه مالرو دارد و از طریق
پوسترفرهنگ فارسی معین(پُ تِ) [ انگ . ] (اِ.) آگهی مکتوب و مصور، با ابعاد حدوداً 70 * 50 سانتی متر که قابل چاپ و تکثیر و نصب است ، ورقة مصور بزرگ ، اعلان (فره ).
لکه رفتنلغتنامه دهخدالکه رفتن . [ ل ُک ْ ک َ / ک ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) لک رفتن . نوعی از حرکت کردن اسب وشتر میان یرتمه و قدم . قسمی از رفتار اسب و اشتر.
عکردةلغتنامه دهخداعکردة. [ ع َ رَ دَ ] (ع مص ) فربه شدن و توانا گردیدن . (از منتهی الارب ). فربه شدن و قوی گشتن و سطبر شدن و سخت و شدید شدن بچه وشتر. (از اقرب الموارد). || برگردانیدن ناقه کسی را بسوی مألوف خود با آن پسند نداشتن آن را. (از منتهی الارب ): عکردت ناقنی ؛ خواستم ناقه ٔ خود رابه قص
حبحبلغتنامه دهخداحبحب . [ ح َ ح َ ] (ع اِ) رفتار نرم آب . جری الماء قلیلا. (اقرب الموارد). || لاغر و نزار از مرد وشتر. || به لغت اهل مکه ، هندوانه . شامیانه . بطیخ هندی . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در حجاز و بخصوص در مکه ، خربزه . خیار (بطیخ ، قثاء). نوعی خیار چنبر بزرگ و زرد و نرم مانند خربزه ٔ ن
عیطللغتنامه دهخداعیطل . [ ع َ طَ ] (ع ص ) درازگردن نیکواندام از زن و اسب وشتر. و یا هر چیز دراز، و گردن دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن درازگردن که آن در زیبایی باشد. و گویند هرچه گردنش دراز باشد. (از اقرب الموارد). || هضبة عیطل ؛ کوه بلند و دراز. || شجر عیطل ؛ درخت راست و
شترخانلغتنامه دهخداشترخان . [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب )اشترخان . طویله ٔ شتر. خوابگاه شتران . شترخانه . مناخ . طویله ٔ بزرگ برای شتر و غیره . باره بند. جای مهتر وشتر و چاروا. (یادداشت مؤلف ). محلّی که شتران را در آنجا مسکن و غذا دهند و نگهداری کنند : بحر از موج وقت احسان
خوشترلغتنامه دهخداخوشتر. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (ص تفضیلی ) بهتر. نیکوتر. نکوتر. زیباتر. قشنگتر. (ناظم الاطباء) : فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد. (تاریخ بیهقی ). خداوند نیکو بشنود و این بندگان که حاضرند نیز بشنوند تا صواب ا
زرتهوشترلغتنامه دهخدازرتهوشتر. [ زَ ؟ت َ ] (اِخ ) زردشت . بصورتی که در اوستا آمده است . رجوع به زرتوهشت شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ایران باستان ص 33، 330، و زردشت و زرتشت شود.
شادروان شوشترلغتنامه دهخداشادروان شوشتر. [ دُ ن ِ ت َ ] (اِخ ) یا شادروان تستر. ابن البلخی درباره ٔ آن آورده است : شادروان شوشتر او [ شاپوربن اردشیر ] بست اما درست تر آن است که شاپور ذوالاکتاف بست . (فارسنامه ، ص 63). و از آثار او در عمارت جهان
فرشاوشترلغتنامه دهخدافرشاوشتر. [ ف َ ت َ ] (اِخ ) از حکمای فرس . (حکمة الاشراق ص 11). این نام به معنی دارنده ٔ شتر فرارونده یا راهوار است . فرشاوشتر یا فرشوشتر برادر جاماسب ، وزیر کی گشتاسب است و چند بار در سرودهای گاتها یاد شده است . (از فرهنگ ایران باستان پوردا