وضعیلغتنامه دهخداوضعی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به وضع و شکل و طرز. (ناظم الاطباء).- حرکت وضعی (وضعیة) ؛ در مقابل حرکت انتقالی . حرکت بر دور محور خود. (ناظم الاطباء).- حرکت وضعی زمین ؛ گردش زمین است به دور خود در هر بیست وچهار ساعت یک مر
پوییدهلغتنامه دهخداپوییده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) دویده . رفته نه بشتاب و نه نرم . برفتار آمده . رجوع به پوییدن شود.
پیودهلغتنامه دهخداپیوده . [ دَ ] (اِ) هزار را گویند. (آنندراج ).و ظاهراً کلمه مصحف بیور باشد. رجوع به بیور شود.
چوگدهلغتنامه دهخداچوگده . [ گ ِ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان خشک بیجار بخش خمام شهرستان رشت . در 12 هزارگزی شمال خاوری خمام و 2 هزارگزی خشک بیجار. 216 تن سکنه دارد. از نورود و سفیدرود آبیاری میشو
وضعیتلغتنامه دهخداوضعیت . [ وَ عی ی َ ] (از ع ، اِ) طرز استقرار. (فرهنگ فارسی معین ). || موقع. موقعیت : وضعیت اجتماعی ، وضعیت سیاسی . توضیح اینکه این کلمه را فارسی زبانان از وضع عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند، و غلط نیست . (از یادداشتهای قزوینی ).
وضعیتدیکشنری فارسی به انگلیسیballgame, case, circumstance, configuration, footing, going, position, setup, situation, tone, way
زِينَةِفرهنگ واژگان قرآنزينت - آراستن (آن حالت و وضعي که موجودي ، به خود ميگيرد و باعث ميشود که موجودي ديگر جذب به آن شود)
وضعیتلغتنامه دهخداوضعیت . [ وَ عی ی َ ] (از ع ، اِ) طرز استقرار. (فرهنگ فارسی معین ). || موقع. موقعیت : وضعیت اجتماعی ، وضعیت سیاسی . توضیح اینکه این کلمه را فارسی زبانان از وضع عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند، و غلط نیست . (از یادداشتهای قزوینی ).
حرکت وضعیلغتنامه دهخداحرکت وضعی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت در وضع. حرکتی که با آن جسم از وضعی به وضع دیگر منتقل شود، چه متحرک به استداره یعنی گِردگردان نسبت اجزاء آن با اجزاء مکان وی تبدیل یابد در حالتی که ملازم مکان خویش است و از مکان خود بیرون نشده است ، چنانکه حرکت آسی
ساده وضعیلغتنامه دهخداساده وضعی . [ دَ / دِ وَ ] (حامص مرکب ) بی هنری . سادگی . حماقت . (ناظم الاطباء).
کوچک وضعیلغتنامه دهخداکوچک وضعی . [ چ َ / چ ِ وَ ] (حامص مرکب ) خرد و حقیر بودن . خرد و باریک اندام بودن : ز کوچک وضعی خود نال خوش صوت کشد دایم بزرگیها از این ساز.ملاطغرا (از آنندراج ).
موضعیلغتنامه دهخداموضعی . [ م َ ض ِ ] (ص نسبی ) منسوب به موضع. محلی . آنچه در یک محل خاص قرار دارد یا واقع گردد و رخ دهد: درد موضعی ، ادویه ٔ موضعی . (از یادداشت مؤلف ).
بی وضعیلغتنامه دهخدابی وضعی . [ وَ ] (حامص مرکب ) (از: بی + وضع + ی ) حالت بی وضع. صفت بی وضع. بداطواری . (آنندراج ). بی ترتیبی . نداشتن آداب و اطوار نیک . (ناظم الاطباء).