وفارلغتنامه دهخداوفار. [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وفرة، و آن موی مجتمع بر سر یا موی تا نرمه ٔ گوش است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به وفرة شود.
وفورلغتنامه دهخداوفور. [ وُ ] (ع مص ) وفر. وفارة. وفرة. بسیار گردیدن و افزون و تمام شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تمام شدن و بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) کثرت . بسیاری . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فراوانی : مردی بوده است باکمال عقل و وفور علم
وفوردیکشنری فارسی به انگلیسیaffluence, abundance, amplitude, copiousness, cornucopia, excess, frequency, glut, overflow, plenitude, plenty, profusion, superabundance, superfluity, volume, wealth
وفارةلغتنامه دهخداوفارة. [ وَ رَ ] (ع مص ) وَفْر. وفور. فِرَة. بسیار گردیدن و افزون گشتن و تمام شدن . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وفر و وفور شود.
وفرةلغتنامه دهخداوفرة. [ وَ رَ ] (ع اِمص ) فراوانی و کثرت : ارض فی نبتها وفرة؛ زمینی که گیاه آن فراوان بود و کم نشده باشد. (ناظم الاطباء). || (اِ) موی مجتمع بر سر یا موی تانرمه ٔ گوش آنگاه جمه که تا فرود نرمه ٔ گوش رسد آنگاه لمه که به کتف فرودآید. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منت
وفارةلغتنامه دهخداوفارة. [ وَ رَ ] (ع مص ) وَفْر. وفور. فِرَة. بسیار گردیدن و افزون گشتن و تمام شدن . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وفر و وفور شود.
سوفارلغتنامه دهخداسوفار.(اِ) دهان تیر که چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (آنندراج ). دهانه ٔ تیر. (شرفنامه ). دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چله ٔ کمان را در آن بند کنند. (برهان ) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
گون دوفارلغتنامه دهخداگون دوفار. [ گُن ْ دُ ] (اِخ ) یکی از پادشاهان نامی سیستان بوده است . و بنابر یک داستان هندی وی یکی از حواریون مسیح بوده است ، که در زمان او در سال 29 م . به هند مسافرت کرده . این پادشاه نقاط بسیاری زیر فرمانروائی خود داشته و سکه های او در هر
سوفارفرهنگ فارسی عمید۱. بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته میشود: ◻︎ تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنان چه درع و چه درق (نظامی۴: ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱: ۴۶).۲. سوراخ بهویژه سوراخ سوزن