ولملغتنامه دهخداولم . [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش لشت نشاء شهرستان رشت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ولملغتنامه دهخداولم . [ وَ ل َ /وَ ] (ع اِ) تنگ زین . تنگ پالان . || قید وزنجیر. || رسن که بدان تنگ پالان به آسانی بندند تا جنبش نکند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ولملغتنامه دهخداولم . [ وِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 110 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ولم پائینلغتنامه دهخداولم پائین . [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ولم بالالغتنامه دهخداولم بالا. [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل . سکنه ٔ آن 115 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تل پولملغتنامه دهخداتل پولم . [ ل ِ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) برطبق روایت دودور پس از مرگ اسکندر حکومت کرمان به وی رسید. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 1967، 1993، 2019 شود.
ولمةلغتنامه دهخداولمة. [ وَ م َ ] (ع اِمص ) تمامی چیزی و اجتماع و فراهم آمدن چیزی . (منتهی الارب ). تمام الشی ٔ و اجتماعه . (اقرب الموارد).
ولمیدنواژهنامه آزادهر چند استاد بهار والمیدن را به کار برده است به معنی استراحت کردن ولی من معتقدم که در لری به شکم لم می گوییم مثلا لمو یعنی شکمو و نیز گوش دراز و شل را وال می گوییم و نیز در رامهرمز به باسن شل و اویخته ولم می گویند شاید اینها همه با ول که با شل همیشه می اید ربط داشته باشد یعنی ولمیدن معنی ریلکس و شل
ولم پائینلغتنامه دهخداولم پائین . [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ملاوذلغتنامه دهخداملاوذ. [ م ُ وِ ] (ع ص ) اندک . قلیل : ولم نطلب الخیر الملاوذ من بشر. (از اقرب الموارد).
غرفة الجلوسدیکشنری عربی به فارسیاتاق نشيمن , سالن نشيمن , لميدن , لم دادن , محل استراحت ولم دادن , اطاق استراحت , سالن استراحت , صندلي راحتي , تن اسايي , وقت گذراني به بطالت
مانشلغتنامه دهخدامانش . (اِخ ) قسمت جنوب شرقی «کاستیل جدید» (اسپانی ) و سرزمینی خشک ولم یزرع است که بوسیله ٔ «سروانتس » نویسنده ٔ معروف در کتاب «دون کیشوت » مشهور و جاودانی شده است . (از لاروس ).
لَمْ يُلْقُواْفرهنگ واژگان قرآننيفكندند - نينداختند(در عبارت "لَّمْ يَعْتَزِلُوکُمْ وَيُلْقُواْ إِلَيْکُمُ ﭐلسَّلَمَ وَيَکُفُّواْ أَيْدِيَهُمْ "،"لم" بر سر هر سه فعل آمده است ولَمْ يُلْقُواْ إِلَيْکُمُ ﭐلسَّلَمَ كنايه از اين است كه پيشنهاد صلح ودوستي ندادند )
مُنتَصِرِينَفرهنگ واژگان قرآنياري كنندگان - آنان كه به ياري مي طلبند (عبارت "وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ ﭐللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِراً "يعني: و برايش گروهى نبود كه او را در برابر خدا يارى دهند، و خودش هم قدرت نداشت كه عذاب را از خود برطرف كند)
ولم پائینلغتنامه دهخداولم پائین . [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ولمةلغتنامه دهخداولمة. [ وَ م َ ] (ع اِمص ) تمامی چیزی و اجتماع و فراهم آمدن چیزی . (منتهی الارب ). تمام الشی ٔ و اجتماعه . (اقرب الموارد).
ولم بالالغتنامه دهخداولم بالا. [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل . سکنه ٔ آن 115 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
شولملغتنامه دهخداشولم . [ ش َ ل َ ] (ع اِ) گندم دیوانه . مترادف شالم . (منتهی الارب ). شالم . شیلم . زؤان . زیوان . سعیع. شلمک . (یادداشت مؤلف ).
شولملغتنامه دهخداشولم . [ ل َ ] (اِ) لفظی است ظاهراً بی معنی ، مذکور در داستانی از کلیله و دمنه برساخته ٔ مردی بازرگان بدین شرح که : بازرگانی شب هنگام به نزدیک زن خفته بود، آوای پای دزدان از بام شنود، نرم نرمک زن را بیدار کرد و گفت به الحاح از من بپرس که این مال از چه راه به دست آورده ای . زن
کولملغتنامه دهخداکولم . [ ک َ ل َ ] (اِ) فلفل سیاه را می گویند و آن معروف است . (برهان ) (آنندراج ). فلفل سیاه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). با طبری «گولمه تره » به معنی خردل مقایسه شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).