ولوالیلغتنامه دهخداولوالی . [وَل ْ ] (اِ) به لغت اهل سمرقند روده ٔ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان ) (آنندراج ). جرغند. جگرآگند. عصیب . نقانق . نکانه .
ولواللغتنامه دهخداولوال . [ وَل ْ ] (ع اِ) شدت اندوه . (منتهی الارب ). || جغد نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ولواللغتنامه دهخداولوال . [ وَل ْ ](ع مص ) بانگ و فریاد کردن زن . || به ویل دعا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
ولوالفرهنگ فارسی عمیدبانگوفریاد کردن به گریه و زاری: ◻︎ ذکری ز خدنگ تو و زلزال به سقسین / حرفی ز پرنگ تو و ولوال به بلغار (قاآنی: ۳۵۴).
ارونجلغتنامه دهخداارونج . [ ] (اِ) امعاء سطبر گوسفند و مانند آن بگوشت آکنده . آکنج . چرغند. رونچ . مالکانه . شاه لوت . زونج . جگرآکند. عصیب . سختو. سغدو. چرب روده . مبار. جهودانه . غازی . نکانه . ولوالی . زناج . اکامه . کاشاک . کدک .
آگنجلغتنامه دهخداآگنج . [ گ َ ] (اِ) امعاء سطبر گوسفند و مانند آن بگوشت آکنده : عصیب و گرده برون کن تو زود و برهم کوب جگر بیازن و آگنج را بسامان کن وز این همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و فوکان کن . کسائی .</p