ورماللغتنامه دهخداورمال . [ وَ ] (نف مرکب ) فرارکننده . (ناظم الاطباء).- وردار و ورمال ؛ آنکه چیزی را برمیدارد و فرار میکند. (ناظم الاطباء).- ورمال آقا را دمش دادن ؛ چیزی را برداشتن و بردن و خوردن . چپو کردن . سر خوراکی ریختن و یک باره
ورمالفرهنگ فارسی معین(وَ) نک وردار و ورمال . ؛ ~ آقا را دمش دادن چیزی را برداشتن و بردن و خوردن ، چپو کردن ، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن .
ورمال زدنلغتنامه دهخداورمال زدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریختن باشد از ترس جان . (برهان ) (آنندراج ). ورمال کردن . ورمالیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ورمالفرهنگ فارسی معین(وَ) نک وردار و ورمال . ؛ ~ آقا را دمش دادن چیزی را برداشتن و بردن و خوردن ، چپو کردن ، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن .
ورماللغتنامه دهخداورمال . [ وَ ] (نف مرکب ) فرارکننده . (ناظم الاطباء).- وردار و ورمال ؛ آنکه چیزی را برمیدارد و فرار میکند. (ناظم الاطباء).- ورمال آقا را دمش دادن ؛ چیزی را برداشتن و بردن و خوردن . چپو کردن . سر خوراکی ریختن و یک باره