پوپولغتنامه دهخداپوپو. (اِ) هُدهُد. (اسدی ) (دهار). ابوالربیع. مرغ سلیمان . پوپه . پوپک . پوپش . (برهان ). پوبش . (زمخشری ). شانه سر. شانه سرک . شانه بسر. بودبود : خلاف نیست که شاه پرندگان باز است اگر چه تاج وطن بر چکاد پوپو کرد. اثیر اخسی
پوفلغتنامه دهخداپوف . [ ف ف ] (اِ صوت ) حکایت آواز دمیدن هوا با لبهای به هم آمده بر چیزی گرم . || (اِ) در زبان کودکان شیرخواره هر خوردنی و آشامیدنی گرم چون آش و پلو و چای و جز آن . بوف . بوفه . پوفه .
چوچولغتنامه دهخداچوچو. (اِ) خلال دندان . دندان کاو. این کلمه در رشت و بندر انزلی متداولست . (یادداشت مؤلف ).
وَفَّاهُفرهنگ واژگان قرآنتمام و کامل به او ميرساند (توفية به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل)
وَفْداًفرهنگ واژگان قرآنشرفياب شدني نگفتني (وفد به معناي قومي است که به منظور زيارت و ديدار کسي و يا گرفتن حاجتي و امثال آنها بر او وارد شوند ، و اين قوم وقتي به نام وفد ناميده ميشوند که سواره بيايند ، کلمه وفد جمع و مفرد آن وافد است )
وزن ظرفtare, tare weightواژههای مصوب فرهنگستانوزن پوشش یا بستهبندی بار و در مورد بارگُنج، وزن بارگُنج خالی اختـ . وَف
وَفَّاهُفرهنگ واژگان قرآنتمام و کامل به او ميرساند (توفية به معناي رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل)
وَفْداًفرهنگ واژگان قرآنشرفياب شدني نگفتني (وفد به معناي قومي است که به منظور زيارت و ديدار کسي و يا گرفتن حاجتي و امثال آنها بر او وارد شوند ، و اين قوم وقتي به نام وفد ناميده ميشوند که سواره بيايند ، کلمه وفد جمع و مفرد آن وافد است )