وحاد وحادلغتنامه دهخداوحاد وحاد. [ وُ دَ وُ دَ ] (ع ق مرکب ) یک یک دخلوا وحاد وحاد؛ یعنی یک یک درآمدند. (ناظم الاطباء).
وَحيدُ الاتِّجاه (ذُواتِّجاهٍ واحِد)دیکشنری عربی به فارسیيکسويه , يکطرفه , يک جانبه , تک گرايش (داراي گرايش واحد)
وعد و وعیدلغتنامه دهخداوعد و وعید. [ وَ دُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) انذار و ترسانیدن کسی را از کردار و اعمال وی و نوید خیر و شر. (ناظم الاطباء) : ز توحید و قرآن و وعد و وعیدز تأیید و از رسمهای جدید. فردوسی .شب و روز در کار وعد و وعی
چوگاتلغتنامه دهخداچوگات . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. 250 تن سکنه دارد. آب آن از باران . محصولش حبوبات ، ذرت و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
لاتفرهنگ فارسی عمید۱. آدم فقیر و بیچیز.۲. بیسروپا؛ ولگرد.⟨ لاتولوت: [عامیانه] = لات⟨ لاتوپات: [عامیانه]۱. بسیار فقیر و بیچیز.۲. بیسروپا؛ ولگرد.
لات و پاتلغتنامه دهخدالات وپات . [ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت بی چیز و فقیر. لات و لوت . || بتمامه باز. لات ِ لات .- درها را لات و پات گذاشتن ؛درهائی را که بایستی بست همه را بازگذاشتن .- لات و پات کردن درها را ؛ گشادن همه ٔ آنها را آنگاه
روپاتلغتنامه دهخداروپات . (اِخ ) نام جزیره ای است در شرق جزیره ٔ بزرگ سوماترا، و بسبب پستی و باتلاقی بودن خالی از سکنه است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
ساتروپاتلغتنامه دهخداساتروپات . [ رُ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران داریوش سوم است که در جنگ اسکندر مقدونی شرکت داشت . و ظاهراً این کلمه مصحف شترپت است . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1370 شود.