يميندیکشنری عربی به فارسیمستقيم , راست , درست , صحيح , واقعي , بجا , حق , عمودي , قاءمه , درستکار , در سمت راست , درست کردن , اصلا ح کردن , دفع ستم کردن از , درست شدن , قاءم نگاهداشتن
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مینmine 2واژههای مصوب فرهنگستانافزارهای حاوی مقداری مواد منفجره که برای نابود کردن یا آسیب رساندن به وسایل نقلیه زمینی و دریایی و هوایی یا افراد به کار میرود * مصوب فرهنگستان اول
یمینلغتنامه دهخدایمین . [ ی َ ] (ع اِ) سوی راست ، خلاف یسار. ج ، اَیْمُن ، ایمان . جج ، ایامن ، ایامین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست راست از سویها. (یادداشت مؤلف ). سوی دست راست و به این معنی جمع ندارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوی دست راست . (آنندراج ) <span class
یمینینلغتنامه دهخدایمینین . [ ی َ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ یمین . دو دست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمین شود.
یمینهلغتنامه دهخدایمینه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (اِ) معده . (ناظم الاطباء). معده را گویند که محل طبخ طعام است در شکم .(برهان ). معده را گویند که جای نضج و طبخ طعام است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
یمینیلغتنامه دهخدایمینی . [ ی َ ] (اِخ ) حیان بن اعین بن یمین بن سلیع حضرمی . از راویان بودو از عبداﷲبن عمر روایت کرد. پسرش خالد و نیز عقبةبن عامر حضرمی از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).