پوملغتنامه دهخداپوم . (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 150 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به میناب . کوهستانی گرمسیر. دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آنجا غلات و خرما. شغل
چوملغتنامه دهخداچوم . (اِ) آلتی است از چوب و آن چون نیمکتی است و در زیر دو غلطک دارد و بر هر غلطک جای بجای دندانه های چوبی نصب شده است و به گاو و یا اسب کشیده شود و چون بر ساقه های گندم حرکت کند خرد کند و کاه از دانه جدا سازد. «آلتی است از چوب که به اسب بسته میشود آدمی بر آن می نشیند تا سنگی
یومیلغتنامه دهخدایومی . [ ی َ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به یوم . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یوم شود. || روزانه و هرروزی . (ناظم الاطباء).
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایو
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع مص ) روز گردیدن . (منتهی الارب ). || بدبخت روز گردیدن . (ناظم الاطباء).
یومئذلغتنامه دهخدایومئذ. [ ی َ م َ ءِ ذِن ْ ] (ع ق مرکب ) در این روز و در این هنگام و در آن زمان و در آن هنگام . (ناظم الاطباء).به معنی امروز است . (آنندراج ). آن روز. (مهذب الاسماء). آن روز و در آن روز. (دهار). و رجوع به یوم شود.
یومیهلغتنامه دهخدایومیه . [ ی َ / یُو می ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ، اِ) روزانه . هرروز. هرروزه . همه روزه . (یادداشت مؤلف ). روزانه و هرروزی . (ناظم الاطباء). || چیزی که هرروز به طور استمرار به کسی می دهند. (ناظم الاطباء).
سبسیرلغتنامه دهخداسبسیر. [ س َ ] (اِخ ) (یوم ...) یوم سبسیر ذی طریف ، از ایام عرب است . (از معجم البلدان ). و رجوع به یوم شود.