پابرچینفرهنگ فارسی عمیدبدون سروصدا؛ آهسته.⟨ پابرچین رفتن: آرام و آهسته رفتن که صدای پا شنیده نشود.
ابرینلغتنامه دهخداابرین . [ اَ ] (اِخ ) قریه ای است برابر احساء، از بنی سعدبه بحرین دارای نخل و چشمه های بسیار. (از مراصد).
پابرچین رفتنلغتنامه دهخداپابرچین رفتن . [ ب َ رَف ْ ت َ ] (مص مرکب ) آرام و آهسته رفتن چنانکه آوائی از پای برنیاید.
آبرونلغتنامه دهخداآبرون . (اِ) نوعی از ریاحین که پیوسته سبز بود و برگ آن نیفتد و پای دیوارها و جاهای سایه دار روید و آن را به عربی حی العالم گویند و در طب بکار است و در آذربایجان بسیار باشد. (از برهان ). همیشه جوان . همیشک جوان . بیش بهار. میش بهار. میشا. اذن القاضی . اذن القسیس . بعضی گویند ب
پابرچین رفتنلغتنامه دهخداپابرچین رفتن . [ ب َ رَف ْ ت َ ] (مص مرکب ) آرام و آهسته رفتن چنانکه آوائی از پای برنیاید.
پالغتنامه دهخداپا. (اِ) رِجل . از اندامهای بدن و آن از بیخ ران تا سر پنجه ٔ پای باشد شامل ران و زانو و ساق و قدم . پای . و گاه بمعنی قسمت زیرین پا آید که عرب قدم گوید و آن از اشتالنگ تا نوک ابهام است : با جهل شما درخور نعلید بسر برنه درخور نعلی که بپوشیده به
پابرچین رفتنلغتنامه دهخداپابرچین رفتن . [ ب َ رَف ْ ت َ ] (مص مرکب ) آرام و آهسته رفتن چنانکه آوائی از پای برنیاید.