حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح َ دا ](ع ق ) هرگز. هگرز. هیچوقت . هیچگاه . ابداً. همیشه : لاافعله حدی الدهر (منتهی الارب )؛ ای ابداً.
حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح ُ دا ] (ع اِ) سرودی که شتربانان عرب سرایند شتران را تا تیز روند : نبینی شتر بر حدای عرب که چونش برقص اندر آرد طرب . سعدی (بوستان ).منزل سلمی که بادش هردم از ما صد سلام پر حدای ساربانان بینی و بانگ جرس
حذیلغتنامه دهخداحذی . [ ح َذْی ْ ] (ع مص ) گزیدن شیر تیز و جز آن زبان را. || بسیار درانیدن ، چنانکه پوست را. || حذی به سکین ؛ بریدن به کارد. || حذی به لسان ؛ غیبت کردن کسی را. (از منتهی الارب ). || حذی لسان ؛ زبانگز شدن . گزیدن زبان .
پادیشنگلغتنامه دهخداپادیشنگ . [ ](اِخ ) نهری است به بتلیس در ایالت موش به قضای ملازگرد و با رود زرد متحد میشود و به رود مراد میریزد.
پادیزلغتنامه دهخداپادیز. (اِ مرکب ) پادیر. چوبی بود که از پس دیوار برافکنند. (حواشی فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : دیوار کهن گشته نه بردارد پادیزیک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی .نه پادیز باید ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه آه
پادیاولغتنامه دهخداپادیاو. (اِ مرکب ) پادیاب . شستن و پاکیزه ساختن چیزها با دعا خواندن باشد به لغت زند و پازند. (برهان ). رجوع به برسم شود.
پادیرلغتنامه دهخداپادیر. (اِ مرکب ) چوبی بود که پیش دیوار شکسته یا زیر آن نهند مانند ستون تا دیوار نیفتد. (حواشی فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). شمع. دیرک : نه پادیر باید ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا. رودکی .دیوارکهن گشته نه ب
پادیشنگلغتنامه دهخداپادیشنگ . [ ](اِخ ) نهری است به بتلیس در ایالت موش به قضای ملازگرد و با رود زرد متحد میشود و به رود مراد میریزد.
پادیزلغتنامه دهخداپادیز. (اِ مرکب ) پادیر. چوبی بود که از پس دیوار برافکنند. (حواشی فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : دیوار کهن گشته نه بردارد پادیزیک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی .نه پادیز باید ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه آه
پادیاولغتنامه دهخداپادیاو. (اِ مرکب ) پادیاب . شستن و پاکیزه ساختن چیزها با دعا خواندن باشد به لغت زند و پازند. (برهان ). رجوع به برسم شود.
پادیاوی کردنلغتنامه دهخداپادیاوی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه کردن و شستن چیزها بوسیله ٔ خواندن دعاهای مخصوص .