هرسنگلغتنامه دهخداهرسنگ . [ هََ س َ ] (اِخ ) یکی از بلوکات لاریجان در جنوب رودخانه ٔ لار. (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 66 و 67). رجوع به خرسنگ شود.
پارسنگلغتنامه دهخداپارسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ و جز آن که در کپه ٔ سبک ترازو نهند تا هر دوکپه معادل شود. چیزی که در یک کفه نهند تا با کفه ٔ دیگر برابر شود. (برهان ). پاسنگ . پاهنگ : بست دوران بر رکوی چرخ چندین سنگ و خاک لیک در میزان حکمت کم بود از پارسنگ .<br
ارسنگلغتنامه دهخداارسنگ . [ اَ س َ ] (اِخ ) محرّف ارثنگ .ارژنگ . (برهان ) (جهانگیری ). نگارخانه ٔ مانی . (جهانگیری ). و در جهانگیری این بیت شاهد آمده : همی تافت از پرنیان روی خوبش نگاریست گوئی پر ارسنگ مانی . فرخی .و در دیوان چ عبدا
counterbalanceدیکشنری انگلیسی به فارسیتعادل، موازنه، وزنه تعادل، پارسنگ، خنثی کردن، موازنه کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن
counterbalancesدیکشنری انگلیسی به فارسیتعادل، موازنه، وزنه تعادل، پارسنگ، خنثی کردن، موازنه کردن، برابری کردن، پارسنگ کردن
پارسنگلغتنامه دهخداپارسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ و جز آن که در کپه ٔ سبک ترازو نهند تا هر دوکپه معادل شود. چیزی که در یک کفه نهند تا با کفه ٔ دیگر برابر شود. (برهان ). پاسنگ . پاهنگ : بست دوران بر رکوی چرخ چندین سنگ و خاک لیک در میزان حکمت کم بود از پارسنگ .<br
پارسنگballast 1واژههای مصوب فرهنگستانقطعات شکستهشدۀ سنگ که برای تثبیت و تعادل ریلها بر روی بستر راهآهن ریخته شود
پارسنگلغتنامه دهخداپارسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ و جز آن که در کپه ٔ سبک ترازو نهند تا هر دوکپه معادل شود. چیزی که در یک کفه نهند تا با کفه ٔ دیگر برابر شود. (برهان ). پاسنگ . پاهنگ : بست دوران بر رکوی چرخ چندین سنگ و خاک لیک در میزان حکمت کم بود از پارسنگ .<br
پارسنگballast 1واژههای مصوب فرهنگستانقطعات شکستهشدۀ سنگ که برای تثبیت و تعادل ریلها بر روی بستر راهآهن ریخته شود
پاکسازی پارسنگundercutting 1واژههای مصوب فرهنگستانعملیاتی شامل تخلیۀ پارسنگ از زیر خط و جانشین کردن آن با پارسنگ تازه یا سرندشده و زیرکوبی و هموار کردن خط و رساندن آن به سطح لازم