آشدارلغتنامه دهخداآشدار. (نف مرکب ) (از: آش ، لعابی که بر روی ظروف سفالین و فلزین دهند + دار، مخفف دارنده ) لعابدار : صحن کاشی کاریش را گاه لنگر فوته بین هرکه را باشد تمنا سیر صحن آشدار. اشرف .ز کاشی پرده و چینی سقرلات ز صحن آشد
پاسدارلغتنامه دهخداپاسدار. (نف مرکب ) نگاهبان . مراقب . نگهبان . حارس . پاسبان . عاس : بزد تیغ بر گردن پاسدارسرآمد بر او گردش روزگار. فردوسی .چو برگشت رستم بر شهریارازایران سپه گیو بد پاسدار. فردوسی .<br
اصدارلغتنامه دهخدااصدار. [ اَ ] (اِخ ) مواضعی است به نعمان الاراک نزدیک مکه که از آنها عسل صادر میکنند و مراد از آن صدور وادی است . (از اصمعی ) (معجم البلدان ). و رجوع به مراصدالاطلاع شود.
پاسدارلغتنامه دهخداپاسدار. (نف مرکب ) نگاهبان . مراقب . نگهبان . حارس . پاسبان . عاس : بزد تیغ بر گردن پاسدارسرآمد بر او گردش روزگار. فردوسی .چو برگشت رستم بر شهریارازایران سپه گیو بد پاسدار. فردوسی .<br
سپاسدارلغتنامه دهخداسپاسدار. [ س ِ ] (نف مرکب ) شاکر. (دهار). شکور. (تفلیسی ) (دهار). که پاس نعمت دارد. شکرگزار : تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن . (جامع الحکمتین ص 159). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی . (مرزبان نامه
پاسدارلغتنامه دهخداپاسدار. (نف مرکب ) نگاهبان . مراقب . نگهبان . حارس . پاسبان . عاس : بزد تیغ بر گردن پاسدارسرآمد بر او گردش روزگار. فردوسی .چو برگشت رستم بر شهریارازایران سپه گیو بد پاسدار. فردوسی .<br
اسپاسدارلغتنامه دهخدااسپاسدار. [ اِ ] (نف مرکب ) سپاسدار:هم حق شناس باشد هم حقگذار باشدهم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد.منوچهری .