پاولغتنامه دهخداپاو. (اِ) حسین خلف گوید: شستن و پاکیزه کردن باشد. (برهان ). و رشیدی آورده است : شستن و پاک کردن . و از این مأخوذ است پازهر که در اصل پاوزهر بوده یعنی شوینده و
پا و پرلغتنامه دهخداپا و پر. [ وُپ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قدرت و توانائی و تاب وطاقت . (برهان ). قدرت مقاومت و استقامت : تو دادی مرا زور و آئین و فرسپاه و دل و اختر و پا و پر.
خضرخانلغتنامه دهخداخضرخان . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن طفغاج . رجوع به خضربن ابراهیم در این لغت نامه شود : عالمان چون خضر پوشیده برهنه پاو سرنعل پی شان هم سر تاج خضرخان آمده . خاقانی .خضر
حاتملغتنامه دهخداحاتم . [ ت ِ ] (ع ص ) کلاغ سیاه . زاغ سیاه . || زاغ سرخ پاو سرخ منقار که آن را غراب البین گویند. (منتهی الارب ). و آن زاغی سرخ پای و سرخ منقار و دانه خوار و حلا
خواب و خورلغتنامه دهخداخواب و خور. [ خوا / خا ب ُ خوَ / خُرْ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خواب و خوراک . (یادداشت مؤلف ). کنایه از راحتی و بی خیالی و تنبلی : خواب و خور کار تن تیره ست ت
لگنهلغتنامه دهخدالگنه . [ ل ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) از انگشتان پا تا بُن ران و این قلب لنگه است . (غیاث ). مرادف لنگ ، از بیخ ران تا سر انگشتان پاو این در اصل لنگه بوده که به تصرف لو
انداملغتنامه دهخدااندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام