خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکیزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاکیزه
/pākize/
معنی
۱. پاک؛ تمیز.
۲. [مجاز] بیآلایش؛ صاف؛ صافی؛ بیغش.
〈 پاکیزه کردن: (مصدر متعدی) = 〈 پاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پاک، تمیز، طاهر، نظیف
۲. مطهر، منزه، مهذب
۳. خالص، صافی ≠ کثیف
دیکشنری
clean, neat, neatly, pure
-
جستوجوی دقیق
-
پاکیزه
لغتنامه دهخدا
پاکیزه . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به پاک زیرا که مرکب است ازلفظ پاک و ایزه که کلمه ٔ تصغیر و نسبت است و نظیر این آتشیزه بمعنی کرم شب تاب و چون کلمه ٔ نسبت زائد می آید میتواند که پاکیزه مزید علیه پاک بود یا مرکب ازلفظ پاکی و ...
-
پاکیزه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاک، تمیز، طاهر، نظیف ۲. مطهر، منزه، مهذب ۳. خالص، صافی ≠ کثیف
-
پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pākize ۱. پاک؛ تمیز.۲. [مجاز] بیآلایش؛ صاف؛ صافی؛ بیغش.〈 پاکیزه کردن: (مصدر متعدی) = 〈 پاک کردن
-
پاکیزه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (ص مر.) 1 - پاک ، نظیف ، طاهر. 2 - منزه ، مقدس .
-
پاکیزه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
clean, neat, neatly, pure
-
پاکیزه
دیکشنری فارسی به عربی
انيق , سريع , مرتب , نظيف , هالة
-
واژههای مشابه
-
پاکیزه شدن
لغتنامه دهخدا
پاکیزه شدن . [ زَ / زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طیب . طیبت . تطیاب . (تاج المصادر بیهقی ).
-
پاکیزه کردن
لغتنامه دهخدا
پاکیزه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقدیس . تهذیب . (دهار) (تاج المصادر). || تنظیف . پاک کردن .
-
پاکیزه بوم
لغتنامه دهخدا
پاکیزه بوم . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پاک نهاد (؟) : جوانی خردمند و پاکیزه بوم ز دریا برآمد بدربند روم . سعدی (بوستان ).شنیدم که مردیست پاکیزه بوم شناسا و رهرو در اقصای روم .سعدی (بوستان ).
-
پاکیزه پاسخ
لغتنامه دهخدا
پاکیزه پاسخ . [ زَ / زِ س ُ ] (ص مرکب ) نیکوجواب : شنیدم که بر شاه فرخ بودکه دستور پاکیزه پاسخ بود.ابوشکور.
-
پاکیزه تخم
لغتنامه دهخدا
پاکیزه تخم . [ زَ /زِ ت ُ ] (ص مرکب ) از نسل پاک . پاک نژاد : بدو گفت شاه ای دلیر جوان که پاکیزه تخمی و روشن روان .فردوسی .
-
پاکیزه تن
لغتنامه دهخدا
پاکیزه تن . [ زَ / زِ ت َ ] (ص مرکب ) پاک بدن . پاک تن . || عفیف . پارسا : وزان پس چنین گفت کای پهلوان توپاکیزه تن باش و روشن روان . فردوسی .چنین داد پاسخ بدان انجمن که شاهی بدانجاست پاکیزه تن . فردوسی .که پاکیزه چهرست و پاکیزه تن ستوده به هر شهر و ه...
-
پاکیزه جان
لغتنامه دهخدا
پاکیزه جان . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پاک جان . پاک درون . پاک باطن . دارای روح پاک . روشن بین : چنان پاک تن بود و پاکیزه جان که بودی بر او آشکارا نهان . دقیقی . || (اِ مرکب ) جان ِ پاک .جان ِ پاکیزه : اگر زین پیش تن بودم کنون پاکیزه جان گشتم بمن شادی ک...
-
پاکیزه چهر
لغتنامه دهخدا
پاکیزه چهر. [ زَ / زِ چ ِ ] (ص مرکب ) زیبا. نیکروی . پاکیزه روی . نکومنظر. صبیح المنظر : که پاکیزه چهر است و پاکیزه تن ستوده به هر شهر و هر انجمن .فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 342).