یاوندلغتنامه دهخدایاوند. [ وَ ] (اِ) پادشاه ، یاوندان ؛ پادشاهان . (فرهنگ اسدی ) (از جهانگیری ) (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : چو یاوندان به مجلس می گرفتندزمجلس مست چون گشتند رفتند. رودکی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوا
آوندلغتنامه دهخداآوند. [ وَ ] (اِ) (از: آو، آب + وند، خنور) اناء. ظرف . خنور. وعاء. باردان . || کوزه ٔ آب . ظرف شراب . کوزه ٔ شراب . خنور آب . (المعجم ) : چون آب بگونه ٔ هر آوند شوی . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از فرهنگ اسدی ).مبادا ساغرش یک ل
آوندلغتنامه دهخداآوند. [ وَ ] (اِ) دلیل . بیّنه . (برهان ). حجت : چنین گفت با پهلوان زال زرگر آوند خواهی به تیغم نگر. فردوسی . || آونگ : بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زارکش تن شود از تار قزا کند ش