پایه ٔ حوضلغتنامه دهخداپایه ٔ حوض . [ ی َ / ی ِ ی ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای رسوائی و بدنامی . (برهان ) : پی یک بوسه گرد پایه ٔ حوض بسی گشتم تو دل دریا نکردی . خاقانی .و رجوع به پای حوض شود.<br
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
پایۀ دستگاه شمارbase of a number systemواژههای مصوب فرهنگستاندر یک دستگاه شمار، عددی طبیعی و بزرگتر از یک که هر عدد طبیعی برحسب توانهای آن با ضرایب صحیح نامنفی نوشته میشود متـ . پایۀ دستگاه اعداد
پایۀ فضای بُرداریbasis of a vector spaceواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای خطی مستقل در یک فضای بُرداری که فضا را تولید میکند
آگهی پیشنماpop-over advertisement, pop-over adواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آگهی که در صفحۀ وِب پیش روی کاربر ظاهر میشود و روی بخشی از صفحۀ جاری را میگیرد
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
گرد پای حوض گشتنلغتنامه دهخداگرد پای حوض گشتن . [ گ ِ دِ ی ِ ح َ /حُو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد حوض گردیدن : از سر جوی عشوه آب ببندبیش از این گرد پای حوض مگرد. انوری .تشنه را خود شغل چبود در جهان گرد پای حو
گلناکلغتنامه دهخداگلناک . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کدر و گِل آلوده و پر از گِل . (ناظم الاطباء): رَدِغ ؛ جای گلناک . وَثیخة؛ زمین گلناک . مکان طان ؛ جای گلناک . ارض متظرمطة؛ زمین سخت گلناک . (منتهی الارب ) : دل ز پایه ٔ حوض تن گلناک شدتن ز آب حوض دلها پاک شد. <p cl
پای حوضلغتنامه دهخداپای حوض . [ ی ِ ح َ / حُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایه ٔ حوض . || رسوائی . (فرهنگ رشیدی ). جای رسوائی و بدنامی . (برهان ).- گرد پای حوض گردیدن ؛ کنایه از آن است که سردرگم و مبهم در جای بگردد بواسطه ٔ ساختن کاری
دریالغتنامه دهخدادریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تقریباً سه ربع از سطح زمین ر
پایهلغتنامه دهخداپایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) هریک از طبقات چیزی که بر آن طبقات برروند یا فرودآیند چون طبقات نردبان و منبر و پلکان بام . مرقاة. پله . زینه . دَرَجه . هر مرتبه از زینه و پله ٔ منبر. پله ٔ نردبان . پاشیب . عتبه . پک .اُرچین . پغنه . تله <span class
پایهلغتنامه دهخداپایه . [ ی ِ ] (اِخ ) آلفونس . وکیل دعاوی فرانسوی متولد در سواسون . مؤلف کتابهای سودمند در تاریخ حقوق .
پایهفرهنگ فارسی عمید۱. هر چیز شبیه پا: پایهٴ میز، پایهٴ صندلی.۲. [مجاز] پی؛ بنیاد؛ شالوده.۳. قاعده؛ اساس.۴. [مجاز] قدر؛ مرتبه.۵. درجۀ کارمند در اداره؛ رتبه.۶. زینه؛ پله.⟨ پایهپایه:۱. پلهپله.۲. [مجاز] درجهبهدرجه.
پایهدیکشنری فارسی به عربیارض , اساس , جبل , جزر , درجة , دعامة , ساق , علامة , عمود , قاعدة , کابولي , مرحلة , ممشي , نقطة الارتکاز ، نُقْطَة (مِحْوَرُ) اّرتکاز ، حجر الاساس
پایهدیکشنری فارسی به انگلیسیbase, basis, bedding, column, cornerstone, degree, foot, foundation, gradation, grade, ground, groundwork, leg, pile, pillar, position, rank, rock, stalk, stanchion, standard, stature, status, support, trestle, upright
دپایهلغتنامه دهخدادپایه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِ) دبستان و مکتب . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 426). اما جای دیگر دیده نشد.
دوپایهلغتنامه دهخدادوپایه . [ دُ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هرچیز که دارای دو ساقه باشد. (ناظم الاطباء). || دوپا. || انسان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اصطلاح گیاه شناسی )چون گل نر بر گیاهی و گل ماده بر گیاهی دیگر باشد آن گیاه را دوپایه نامند، چون خرما
پیلپایهلغتنامه دهخداپیلپایه . [ پا ی َ/ ی ِ ] (اِ مرکب ) پیلپای . ستونی را گویند که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های طاق گذارند. (برهان ). پایه ای که از گچ و سنگ بردارند. پی جرز و مجردی (در بناء). ستون بزرگ : در این رواق که طاقهای
خانپایهلغتنامه دهخداخانپایه . [ خام ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) میز. میز غذاخوری : عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلدکاین دو را زلّه ز خانپایه ٔ طه بینند.خاقانی .
چفت پایهلغتنامه دهخداچفت پایه . [چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) چفته پایه . پایه ٔ چفت . پایه ٔ مو. پایه ٔ تاک . چوب یا شاخه ٔ درختی که درخت انگور را بوسیله ٔ آن راست نگه دارند. پایه های مصنوعی که برآرند یا درختهای دیگر که پایه