پای خاکی کردنلغتنامه دهخداپای خاکی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از سفر کردن و قدم رنجه فرمودن باشد. (برهان ). روان شدن بسوی کسی . پیاده آمدن و قدم رنجه کردن . (غیاث اللغات ) : فرست
خاک پاکلغتنامه دهخداخاک پاک . [ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مزاح گونه است برای بیان زادگاه شخصی : چون فلان از خاک پاک تهران است .
خاک پریلغتنامه دهخداخاک پری . [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان موکوئی بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 45 هزارگزی باختر آخوره . ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر دارای 167 تن سکنه که مذهبشا
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
ترسناکی کردنلغتنامه دهخداترسناکی کردن . [ ت َ کی ک َدَ ] (مص مرکب ) وحشت کردن . بیمناک شدن : بدرگاه من پای خاکی کنی ز جوشیدنم ترسناکی کنی .نظامی .
جرس بستنلغتنامه دهخداجرس بستن . [ ج َ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن زنگ بشتران هنگام حرکت کاروان : غلغل زنجیر مجنون ناقه را دارد برقص ساربان چندین جرس بیهوده برجمازه بست . فیضی اکبرآ
پای داشتنلغتنامه دهخداپای داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پایداری کردن . تاب داشتن در مقاومت . قدرت مقابله داشتن . مصابرت ورزیدن . ثبات ورزیدن . استقامت . مقاومت . استوار بودن . پای فشردن
کم زدنلغتنامه دهخداکم زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب )اظهار عجز کردن و خود را وقعی نگذاشتن . (آنندراج ). اظهار عجز کردن . برای خود اهمیتی قایل نشدن . فروتنی کردن . تواضع نمودن . (فر